نقاشی در بوم های شیطانی
گمان می کرد زیبایی یعنی بزک کردن خود در مقابل آینه. آنقدر بزک می کرد که چهره واقعی اش در پشت نقاب آبرنگ ها گم می شد. این وسواس هر روزش بود. اعتماد به نفس را در بتونه کاری کردن معنا می کرد.
اما هروقت راهی خیابان می شد نگاه های هوسناکی از کنارش عبور می کردند که حسابی رنجش می داد. خود را در میان آن نگاه های شوم همچون لقمه غذایی میدید برای سیر کردن چشم های گرسنه رهگذران.
از این تحقیری که خودش به خودش تحمیل کرده بود عذاب می کشید. اینبار وقتی جلوی آینه ایستاد با خودگفت : من بنده ای هستم که خداوند هنگام خلق من به خودش تبارک الله گفت. پس چرا خودم را برای نگاه های گرسنه کوچک کنم؟ چرا کاری کنم که بجای رضای خالق موجب رضای شیطان است؟
بوم شیطانی آینه را که هر روز خود را در آن نقاشی می کرد از دیوار اتاق برداشت و چادرش را به سر کرد. با متانت راهی خیابان شد، اینبار نه کسی به او نگاه هوسناک می کرد و نه کسی او را همچون لقمه غذایی برای سیر کردن چشم های گرسنه می دید. با آرامش و اعتماد به نفس قدم بر میداشت چرا که سپری داشت به سادگی چهره و قداست حجاب و عفاف…
پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: هر گاه زنی در حالی که آرایش کرده و معطر است از خانهاش خارج شود و همسرش از این عمل او خشنود باشد برای آن همسر برابر هر قدمی که آن زن برمیدارد خانه ای از آتش ساخته میشود.
پس بالهای زنانتان را کوتاه کنید(و به آنان قدرت جولان ندهید). در بلندی بالهایشان پشیمانی است و کیفر آن آتش است و در کوتاهی بالهای آنان خشنودی و سرور و بی حساب وارد بهشت شدن است.
وصیت مرا درباره زنانتان حفظ کنید تا از دشواری حساب (روز قیامت) نجات یابید و هر کس وصیت من را حفظ نکند نزد خدا چه حال بدی خواهد داشت!
«جامع الاخبار، صفحه 158»
طنز جبهه/آقا ما سوت بزنیم
برای شبهای عملیات و رفتن به کمین، گشت و شناسایی و مواقع حساس، رزمهای شبانه حکم تمرین و کارورزی داشت. همه توصیه فرماندهان را در این شبها این بودکه بجه ها به هیچ وجه با هم صحبت نکنند، حتی اگر ناچار باشند تا سکوت و خویشتن داری ملکه شان بشود، نه تنها حرف نزدن بلکه تولید صدا نکردند به هر شکل ممکن. برای همین گاهی که اسم کسی را صدا می زدند یا دعوت به صلوات می کردند، صحنه های خنده داری به وجود می آمد.
از جمله در جلسه ای توجیهی به همین منظور دوستی از مسئول رزم شب که تأکید می کرد حتی در گوشی نباید حرف بزنید چون شب صداها خیلی سریع انعکاس پیدا می کند پرسید: آقا اجازه است!، سوت چی، می توانیم بزنیم!
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
طنز جبهه/ کی با حسین کار داشت؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 84
طنز جبهه/ بره گمشده عباس
با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟»
- خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!
همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»
به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!
صفحات: 1· 2
خاطراتي شيرين و خواندني از سپهبد شهيد صياد شيرازي به فتح و حماسه خرمشهر
٭ عمليات بيت المقدس
مي خواهم درباره عمليات بيت المقدس و اين كه چطور اين عمليات 25 شبانه روز انجام گرفت، برايتان بگويم. اگر بخواهم مراحل مختلف و مقدمات آن را برايتان بگويم، حداقل با برآوردي كه من دارم و طي شناسايي عمليات 3 يا 4 جلسه دو ساعته مي خواهد بدون تنفس هم باشد تا من بتوانم شروع ماوقع را برايتان بازگو كنم. چون آن طور اين حادثه بر ما حاكم شده و آن طور بر ما تأثير گذاشته كه الحمدا… هنوز ذهنمان اجازه مي دهد مطالب را عمدتاً و به ترتيب و توالي خودش بياوريم.
٭ آماده براي عمليات
بنده به عنوان مسؤول در قرارگاه كربلا، مركز عمليات مشترك ارتش و سپاه انقلاب اسلامي و به عنوان يك رزمنده كوچك اسلام، شاهد و ناظر بودم كه خداوند خرمشهر را آزاد كرد و هيچ دليل ديگري را قبول نمي كنم.
در خرمشهر يا عمليات بيت المقدس، جبهه اي كه مقابل دشمن داشتيم 170 كيلومترمربع بود. از محل تلاقي رودخانه كارون يا بهمن شير تا تلاقي رودخانه نسيان با هورالعظيم 170 كيلومتر طول خطي بود كه ما بايد به دشمن حمله مي كرديم. قرارگاه كربلا تقسيم كار كرد. سه قرارگاه:
1- قدس در شمال 2- خاتم در مركز 3- نصر در جنوب را سازمان داد و در هر قرارگاه رزمندگان اسلام (ارتش و سپاه) يد واحدي شدند وفرماندهي واحدي پيدا كردند و تحت امر قرارگاه كربلا، آماده عمليات شدند. اين عمليات بلافاصله پس از عمليات فتح المبين انجام گرفت. همه رزمندگان ما در حالت روحي بانشاط و آماده اي بودند، براي يك رزم سنگين كه فضاي عمليات آن، حدود شش هزار كيلومترمربع بود. عمليات در مرحله نخست با عبور از رود كارون انجام شد؛ از شرق به غرب.
رزمندگان در همان شب اول 25 كيلومتر پيشروي كردند و تا جبهه اهواز به خرمشهر رسيدند.(البته در بخشي از جبهه). در مرحله دوم به طرف مرز رفتند و حدود 14 كيلومتر ديگر پيشروي كردند و خودشان را به مرز ايران و عراق رساندند و چون مسير عبور به صورت پيكاني جلو مي رفت، دشمن به وحشت افتاد. از قسمت شمال كه دشمن عقب نرفته بود، رزمندگان ما موفق نشده بودند پيشروي كنند. اما دشمن از ترس اين كه مبادا بصره را از دست بدهد، پا به فرار و عقب نشيني گذاشت، چون مسير حركت ما به سمت بصره بود. در نتيجه در مرحله سوم، خود دشمن عقب نشست و رزمندگان ما دنبالش كردند تا اينكه به كوشك و طلائيه رسيدند.
صفحات: 1· 2