اینجا نجف است، پایتخت بهشت
ايوان نجف عجب صفايى دارد
اينجا نجف است ؛ مهبط كروبيان سدره نشين و ميعادگاه دينمداران آسمان و زمين ، شهرى ديوار به ديوار مهر و نزديك به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا كه هر شام و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از كف دادگان را به ولايت عشق بشارت مى دهد.
اينجا نجف است ، شهر مقتداى اوصيا و سرحلقه اوليا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجا كه چاه شنيدن درد دل حضرتش (عليه السلام ) را تاب نياورد و به خون نشست :
چاه چون بشنيد آن ، تابش نبود
لاجرم پرخون شد و آبش نبود
اينجا نجف است ، شهرستان آفتاب و نخل ، شهر نيكمردى از قبيله ى روشنايى كه ردپاى نورانيش را هنوز هم مى توان بر تارك آسمان شب زده ى كوفه نظاره كرد، بزرگ انسانى كه شبانگاهان پس از اطعام يتيمان و نيازمندان راه نخلستان را در پيش مى گرفت و به ياد پروردگار جهانيان هاى و هاى مى گريست .
اكنون نيز گويى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخليات شيفته سر مدهوش به گوش مى رسد.
آرى اينجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مرواريد هستى فروز عصمت و عشق ، شهرى پر رمز و راز بر ساحل اقيانوس نماز كه پايتخت بهشت يعنى حرم قدسى سرحلقه ى پارسايان امير مومنان على (عليه السلام ) را در خويش جاى داده است . اگر چشم دل بگشايى فرشتگان را خواهى ديد كه دسته دسته شيفته سر و شيدا فرود مى آيند تا چراغ دل خويش را به نور محبت و زيارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سايه سار بارگاه ملكوتيش بياسايند…
صفحات: 1· 2