جوجه
بعد از مدتی به خانه برگشتیم . مردم مشغول ساختن و تعمیر خانه هایشان بودند . تقریبا نیروهای خودی شهر را در دست داشتند چند هفته ای بود که به مدرسه می رفتیم ولی این آرامش خیلی طول نکشید حمله ها دوباره شروع شد مدارس تعطیل شدند و طبق معمول جمع آوری آذوقه و استتارو خاموشی و… .این بار حملات شدیدتر از دفعات پیش بود ما نزدیک به 25 الی 30 روز در خانه مانده بودیم دیگر آذوقه ای برایمان نمانده بود حتی چند تا مرغ و اردکی را که داشتیم سر بردیده و خورده بودیم .
پدر تصمیم گرفت برای تهیه آذوقه بیرون برود که یکی از همسایگان را دیده بود ایشان با تعجب گفته بودند که فقط ما و چند خانواده دیگر در شهر مانده ایم . ایشان که از فرماندهان بود برای آن شب ما نان و غذایی تهیه کرده و گفت که ترتیبی می دهد تا مارا از شهر خارج کنند . فردای آن روز با دیگر افراد مانده در شهر حرکت کردیم با پرچمی سفید رنگ ( پارچه ای سفید که از سر چوبی آویخته بود ) که دائما تکان می دادند .زیر رگبار گلوله و خمپاره از شهر خارج شدیم . بیرون شهر هم درگیری شدیدتر بود . هیچ وقت زمین خوردن مادرم که از ترس بر زمین خورد را فراموش نمی کنم (تمام چادرش خاکی شده بود .) زمین خوردن ایشان و گریه و فریاد کودکان و زنان موجب شد تا چند دقیقه آتش بس کرده و مردم از آنجا عبور کنند .بالاخره عبور کردیم تقریبا 50 کیلومتر پیاده با همان پرچم سفید رفتیم تا به شهری امن که در آن نزدیکی بود رسیدیم .
وقتی از خانه خارج می شدیم پدر شیر آب حیاط را باز گذاشت تا قطره قطره درون ظرف بریزد تا 2 جوجه باقی مانده از تشنگی تلف نشوند .
ادامه دارد…..
س.سعادتي