«حوض نقاشی»؛ یک روایت ابتر
«حوض نقاشی» به گمان من فیلمی ابتر است، که نهتنها به بیان نمیرسد، بلکه با نقائصی کلیدی و اساسی در متن و حواشی روایت دست و گریبان است. فیلم موضوعی ویژه دارد، اما نمیتواند این «ویژگی» را به نمایش در آورد. جانمایه حوض نقاشی و چیزی که همه جزئیات فیلم بر پایه آن بنا شدهاند «روابط انسانی» است، آن هم انسانهایی خاص، با شرایط زندگی خاص و موقعیتی خاص. اما فیلم، هرگز نمیتواند التزامات این خاص بودن را رعایت کند و این «خاصیتها» را برای تماشاگر روشن کند. زن و مرد معلول ذهنی ـ که محور فیلم روابط آندو با هم و با فرزندشان است ـ کیستند؟ از کجا آمدهاند؟ چطور با هم آشنا شدهاند؟ آشنایی آنها چگونه به ازدواج منجر شده است؟ فرزندشان کی به دنیا آمده است؟ آنها چگونه توانستهاند در عین ناتوانی ذهنی و جسمی، این فرزند را بزرگ کنند و به سن مدرسه برسانند؟ بدون این جزئیات، چگونه میتوانیم جهان آنها را باور و همدلانه سرنوشتشان را دنبال کنیم؟
چگونه میتوانیم بپذیریم که فرزند سالمِ این زوج معلول، تا اینجای کار، بیمسأله و بیمشکل با وضع خاص پدر و مادرش کنار آمده و آنها را پذیرفته بوده و ناگهان با یکی دو اتفاق کوچک و کماهمیت، مثل ناتوانی مادرش در دیکته گفتن و عبور از خیابان و سوار شدن به وسایل بازی شهربازی و… متوجه تفاوت اساسیاش با دیگر همسالانش میشود، و این تفاوت آنقدر برایش سنگین میآید که میشورد و کارش به کتک خوردن و فرار از خانه میانجامد؟ و گیرم این گریز باورپذیر و منطقی جلوه کند؛ چگونه بی آنکه اتفاق خاصی رخ بدهد که به تغییر تلقی او از رابطهاش با پدر و مادرش بینجامد، و صرفاً بخاطر خوشمزهتر بودن کتلتهایی دستپخت مادرش، ناگهان همه مشکلات و کمبودها را به دست فراموشی میسپارد و به خانه برمیگردد؟ روابط خانواده خانم ناظم از این هم سردستیتر طراحی شدهاند. به طوری که فیلم مجبور میشود همهچیز را در یک سکانس مکالمه چند دقیقهای سرهمبندی کند. شاید گفته شود، در فیلم جزئیاتی وجود دارند که اشارهوار بار روایت را به دوش میکشند، اما این دست جزئیات، هیچگاه آنقدر گویا نیستند تا بتوانند این سلسله نقائص را جبران کنند. آیا میتوان این سهلانگاری را در پرداخت جزئیات شخصیتهای یک فیلم، آن هم فیلمی که اساساً جز همین شخصیتها چیزی برای بیان ندارد، نادیده گرفت؟
مازیار میری در حوض نقاشی، آگاهانه یا ناگاهانه به شیوه فیلمسازی مجید مجیدی نزدیک شده است. از ریتم فیلم گرفته، تا حرکتهای دوربین و لحن میزانسن و حتی طراحی صحنه و رنگ و نور، فیلمهای شاخص مجید مجیدی را به خاطر مخاطب میآورد. اما باید گفت همین تأثیرپذیری نیز در سطح مانده است و به نزدیک شدن به جهان مجید مجیدی نینجامیده است. که در آنصورت شاید میتوانستیم با فیلمی دقیقتر و اثرگذارتر از این روبرو باشیم. تقرب به شیوه استیلیزه اما در عین حال واقعنمای مجیدی، میتوانست بهرغم وجود این نقائص شخصیتپردازی، صمیمیتی به حوض نقاشی ببخشد، اما فاصله گرفتن از واقعنمایی، که عمده با بازی اغراقشده و کاریکاتوری نگار جواهریان، و نیز بازی نهچندان دلچسب بازیگر کودک، اتفاق میافتد، حداقل فاکتورهای امیدوارکننده را نیز از فیلم میگیرند. به اینها بیفزایید حضور نچسب موضوع تحریم و گرانی اقلام مصرفی را و شعارگونگی جمله «بروید با هم بسازید» که عبارتی است از رهبر انقلاب، در توصیه به زوجهای جوان؛ که هردو از متن فیلم بیرون میزنند و جز ایجاد اختلالاتی مسلسل در سیر روایت فیلم، و البته احتمالاً گوشهچشمی به طیفهای خاصی از مخاطبان، کارکردی نمییابند.
استقبال مردمی از حوض نقاشی اما چیز عجیبی نیست. موضوع خاص همواره برای تماشاگر عام جذاب بوده است. کم نیستند فیلمهای ضعیفی که بهواسطه موضوع ویژهشان در دورههای پیشین جشنواره فیلم فجر، بهعنوان اولین یا دومین فیلم محبوب تماشاگران انتخاب شدهاند. انتخاب تماشاگر، ملاک هرچیز که باشد، ملاک قوت و ضعف اثر هنری نیست.
صفحات: 1· 2