دختری بی حجاب در گلزار شهدا ؟!
گذرش هر روز از طرف گلزار شهدا بود. اين مسيري بود كه براي رفتن به دانشگاه طي مي كرد و باعث شده بود نگاهي خاصي به شهدا داشته باشه. علاقه اي كه كم كم به اون افزوده ميشد…
تو نگاه اول، هر كس مهسا و امثال او رو مي ديد، فكر مي كرد با يه دختر بي نماز و بي دين و هرزه روبرو هست، در حالي كه ظاهر مهسا درست چيزي بود كه همراه با روحيه اش نبود…
اون روز مثل هميشه ميان قهرماناني كه حالا زير خاك آرميده بودند، آهسته آهسته راه مي رفت، براش نگاه كردن به عكس هاي شهدا جذابيت خاصي داشت. پسران و مرداني كه بدجوري تو دل آدم راه پيدا مي كردند…
خانمي چادري توجه اونو به خودش جلب كرد، چون وقت هم داشت فكر كرد بره و با اين خانم كه حتماً مادر شهيدي بود كه كنار قبر شهيدش نشسته بود كمي صحبت كنه و از خاطرات پسرش بشنوه…
آخه مادراي شهيد به غير از خاطراتي كه از پسراي دسته گلشون دارن، يه عواطف و احساسات ويژه اي رو هم براي آدم زنده مي كنند.
سلام مادر….
صفحات: 1· 2