درآوردن گلوله از ستون فقرات با انبردست
هوا کمکم داشت رو به سپیدی میرفت که بلند شدم و اطراف کمین، گشتی زدم. هوا دیگر روشن شده بود. خیالم راحت شد که نگهبانها رفتوآمد نمیکنند.
فانوس را برداشتم و به طرف خط اول راه افتادم. از کمین که بیرون آمدم، قنبر دودانگه، جانشین گردان را دیدم که به طرفم میآمد. به من که رسید، نشست و گفت: رسول! ببین انگار عقرب پشتم را گزیده، بدجوری میسوزه. فانوس را گذاشتم زمین و تند لباسش را بالا زدم.
ناگهان وحشتزده داد زدم: خدای من! این دیگر چیست؟! قنبر سرش را برگرداند طرفم و گفت: چه شده مگر؟ گفتم: بابا عقرب کجا بود؟! تو تیر خوردی؛ تیر کلاش، شاید هم قناسه. قنبر گفت: تیر خوردم!؟ چه میگویی رسول، تیر کجا بود؟! خوب دقت کن؛ گمان نکنم تیر خورده باشم.
گفتم: تکان نخور. قناسه هم است لعنتی. قنبر خندید و گفت: شوخی نکن رسول! جدی ببین چی شده؟ بدجوری درد دارد. گفتم: گلولة قناسه درست خورده تو ستون فقراتت.
قنبر همینطور که به سینه رو خاک افتاده بود، داد زد: راست میگی؟! تو را خدا، قطع نخاع نشم! مرمی گلولة قناسه، نصفش توی ستون فقرات و نصفش بیرون بود. شروع کردم به گفتن «لا اله الا الله محمداً رسولُ الله» و «لاحَولَ وَلا قُوَةَ الا بالله». بدجوری ترسیده بودم.
قنبر که توی آن وضعیت شوخیاش گرفته بود، گفت: مگر زلزله آمده؟ حکماً نماز آیات هم دارد! گفتم: آدم به میت که دست بزند، غسل هم دارد، چه برسد به نماز میت. خندیدیم.
صفحات: 1· 2