سوپ مخصوص برای شهید چمران
متنی که می خوانید بخشی است از کتاب «نیمه پنهان ماه 1 چمران به روایت همسر شهید» است.
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی در گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد اما می گفت: چطور کولر روشن کنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما می جنگند؟
همان غذایی را می خورد که همه می خوردند و در اهواز ما غذایی نداشتیم. یک روز به ناصر فرج اللهی که آن وقت با ما بود و بعد شهید شد گفتم: این طور نمی شود. مصطفی خیلی ضعیف شده، خون ریزی کرده، درد دارد. باید خودم برایش غذا بپزم. و از او خواستم یک زود پز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ خریدم که برای مصطفی سوپ درست کنم. ناصر گفت: دکتر قبول نمی کند. گفتم: نمی گذاریم مصطفی بفهمد. می گوییم ستاد درست کرده.
من با احساس برخورد می کردم او احساس به تقویت داشت. دلم برایش می سوخت. چون خودمان گاز نداشتیم، زودپز را به اتاق کلاه سبز ها بردیم. آن جا اتاق افسر های ارتش بود و یخچال، گاز و … داشت. به ناصر گفتم: وقتی زو پز سوت زد هر کس در اتاق بود نیم ساعت بعد گاز را خاموش کند.
صفحات: 1· 2