سيره عملي امام محمد باقر (ع)
ابو بصير مي گويد: در خدمت امام محمد باقر (ع) وارد مسجد شدم جمعيت زيادي در رفت و آمد. بودند امام (ع) به من فرمود:
از مردم بپرس آيا امام باقر را مي بينيد؟
از هر کس که پرسيدم ابا جعفر را ديدي مي گفت نه. با اينکه آن حضرت در کنار من ايستاده بود تا اينکه ابوهارون مکفوف (نابينا) آمد، حضرت باقر (ع) فرمود: از او بپرس. گفتم امام محمد باقر را ديدي؟ گفت: آري ايشان همينجا ايستاده اند. گفتم از کجا فهميدي؟ گفت:
چگونه ندانم در صورتي که آنجناب نوري است درخشان و آفتابي است تابان.
آنگاه ابو بصير ادامه مي دهد که شنيدم از امام (ع) با مردي که از اهل آفريقا بود صحبت کرد و فرمود: حال راشد چطور است؟ عرض کرد: حالش خوب است و به شما سلام رسانيد. امام (ع) فرمود: خدا رحمتش کند. مرد گفت مگر از دنيا رفته است؟ فرمود: بله. گفت: چه موقع؟ فرمود: دو روز بعد از بيرون آمدن تو. مرد گفت: به خدا قسم مريض نبود و هيچ علتي. براي مرگش وجود نداشت! امام (ع) فرمود: بالاخره مرگ فرا مي رسد و يا به مرض و يا به علتي ابو بصير مي گويد عرض کردم راشد چطور آدمي بود؟ فرمود: مردي دوستدار و محب ما بود. سپس فرمود: آيا خيال مي کنيد که ما چشم و گوشي نداريم که از وضع شما با خبر شويم؟ چه خيال باطلي! سوگند به پروردگار هيچ يک از اعمال و رفتار شما براي ما مخفي نيست و همگي نزد ما حاضر است پس خويشتن را به کارهاي خير عادت دهيد و اهل خير باشيد و بدانيد که به اين موضوع مهم فرزندان و شيعيانم را امر مي کنم.
صفحات: 1· 2