سیراب شدن زیر شنی های تانک !!
19 مرداد 1392 توسط 313
کلاه آهنی اش را از روی سر برداشت. آفتاب ،نورش را پاشیده بود روی تن اش .به آسمان آبی بالای سرش نگاه کرد ،سرش را به سختی چرخاند.
به نیزه ها واجساد شهدا روی زمین خیره شده ؛به پاهای اسبانی که به سمت اش می تاختند.
گلوله ای نزدیک قلب اش را سوزانده بود .چشمان اش را به زور بازنگه داشت.دست اش به سمت قمقمه ی آب رفت ،خواست قمقمه را از بند جدا سازد،اما هرچه تلاش کرد نتوانست.
به شنی تانکهائی که به سمت اش می آمدند خیره ماند.
عطش امانش را بریده بود،به خیمه ها نگاه کرد،چشمانش را بست.
مادر سرش را به دامان گرفت
لحظه ای بعد ،دیگر سیراب شده بود