طلبه ها بخوانند
«در یکی از روزهایی که جبهه دار خوین بودیم، اوایل سال شصت را میگویم، قبل از اینکه عملیات ثامنالائمه (ع) را انجام دهیم، آقا مصطفی ردانیپور گفت: بیا برویم سری به آقا عبدالله بزنیم. آن زمان آقا عبدالله میثمی در یاسوج بودند. یک وانت برداشتیم و راهی شدیم.
آقا مصطفی با یک شور و شوق و حال و هوای عجیبی طی مسیر میکرد، درست مثل عاشقی که به دیدار معشوق میرود. در آن چند ساعتی که از اهواز به یاسوج میرفتیم، آقامصطفی که خود روحانی عارف و دل سوختهای بود مرتب تعریف آقا عبدالله را میکرد. من قبل از آن آقاعبدالله را دیده و به منزل پدر ایشان که بسیار ساده و دارای نورانیت خاصی بود رفته بودم. اما حالا میرفتیم تا از برکت وجود نورانی او بهره بیشتری ببریم.»
اینها کلمات شیفتهواری بود که از قلم صادق و پاک «سیدعلی بنی لوحی» تراوش کرده است. روایت بنی لوحی در این کتاب به گونهای است که خواننده کتاب یک سر جام شوریدگی مطالعه را سر میکشد.
صفحات: 1· 2