• تماس  

قصه محمد تقی و بهجت

19 فروردین 1394 توسط 313

 

داستان ما از پسرکی شروع میشه که تمام فکر  و ذکرش این بود که یک روزی بتونه تمام مراتب عرفانی رو طی کنه و بشه یکی از اهل دل های دوران خودش .اسمش محمد تقی بود بچه ای از بچه های ایران هر روز پای درس های اخلاق توی شهرش می رفت تا شاید در این بین چیزی رو پیدا کنه کلی هم کتاب در این رابطه از زندگی بزرگان می خوند که تا بتونه خیلی زود خودشو به اون مراحل بالا برسونه هر بار هم که می رفت قم یا مشهد توی درس های اخلاق چیز های جدیدی میشندید تا اینکه یک روز مسجد محل قرار شد تا یکسری از بچه های مسجد رو ببره برای زیارت حرم خانم فاطمه معصومه (س) و جمکران و بعد از اون هم برای نماز و شنیدن پندی از حضرت آیت الله بهجت راهی مسجد فاطمه الزهرا (س) بشن از دانش عرفانی زیاد آیت الله بهجت چیزی پنهان نبود و همه خودب می دونستن که ایشون برای خودشون مرجع بزرگی هستند ولی هنوز از روح بزرگ و معرفت بالا ی ایشون نسبت به مسائل توحیدی و غیره کسی خبر نداشت.

محمد تقی داستان ما هم ایشون رو به عنوان یک مرجع تقلید می شناختن و خیلی دوست داشتن که بدونن که ایشون آیا مطلب و یا عمل خاصی برای سیرسلوک دارن یا نه محمد تقی با دوستان هم شهری خودش راهی شد به سمت شهر قم و توی راه برای خودش برنامه های زیادی از قبیل خرید کتاب و شرکت در فلان درس اخلاق و حتی دیدار با آیت الله بهجت و پرسیدن سوال همیشگی خودش داشت تا اینکه به قم رسیدند و یک روز معلوم شد برای دیدار با آیت الله بهجت دل توی دل محمد تقی نبود بعد از صحبت های آیت الله بهجت سریع خودشو از لابه لای جمعیت رسوند و سوالش رو پرسید آیت الله بهجت کمی ناراحت شد و این رو از صورت ایشون می شد فهمید با همون صدای آروم گفت ؛( در دین اسلام و اون چیزی که اهل بیت برای ما از احادیث گذاشتن راه رسیدن معلوم هست مثلا چقدر در مورد نماز به ما سفارش شده .همین نماز باعث سیرو سلوک ما میتونه باشه .)

محمد تقی توی فکر بود که یکی از شاگرد های آیت الله بهجت به سمتش اومد گفت ایشون راست میگن این کار های سیر و سلوک یک شبه با یک ورد امکان نداره ولی استاد راست میگن شما فکر کن برای مثال اگه اهل بیت می گن نماز یعنی راه رسیدن همین نمازه و دیگه نیازی نیست که ما به این طرف و آن طرف برای حل مسئله بریم .

اون حرف اون روز آیت الله بهجت به کلی محمد تقی رو سر عقل آورد و دیگه راه رسیدن رو به درستی پیدا کرده بود .

پ.ن ؛نصیت آیت الله بهجت که در داستان به کار برده شده با مشورت یکی از شاگردان استاد و خلاصه کلی نصایح ایشان در این باره می باشد .

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: سیاسی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس