میهمان پررو
19 تیر 1392 توسط 313
صدای کلون در خانه اش که می آید چنان دلم می لرزد و قلبم تند می زند که انگاری فقط من قرار است میهمانش باشم و برای وصالش مانند یک طفل برای مادرش ذوق می کنم!
با کمال پررویی سرم را بائین که نیاندخته هیچ، بالا هم میگرم و سینه ام را سپر می کنم ! و به اسم “مومن” وارد خانه و ضیافتش می شوم! انگار نه انگار که همین “یازده” ماه پیش قول هایی به او داده بودم و از همین “ده ماه” پیش همه را به باد فراموشی و بی خیال سپرده ام! میهمانی پررو تر از من پیدا می شود؟!
صفحات: 1· 2