نشستن در این جلسه حرام است!
ما معمولاً تابستانها به مشهد میرفتیم. تابستان سال ۱۳۵۵ بود یا ۱۳۵۶. در مشهد به مرحوم ربّانی املشی برخوردم كه از دوستان قدیمی و صمیمیام بود. پرسید: «كی آمدید؟» جواب دادم: «همین تازگیها آمدهام.» گفت: «پس به دیدنت میآییم.» گفتم تشریف بیاورید. نشانی منزل را گرفت و گفت: «با آقای خامنهای میآییم.» آن موقع آیتالله خامنهای در مشهد بودند. با هم قرار گذاشتیم. پیش از ظهر بود كه آقایان تشریف آوردند. یك ساعتی با هم نشستیم. در بین صحبتها این مسئله مطرح شد كه چه خوب است تشكلی بهوجود آوریم. این فكر در جمعمان مورد پسند واقع شد. جمع اصل قضیه را پذیرفت.
تشكل نیاز به جذب افرادی دارد كه در واقع این افراد مؤسس آن میشوند. صحبت شد كه آیتالله دكتر بهشتی هم مشهد هستند و بهتر است با ایشان هم صحبت كنیم تا اگر اصل قضیه را پذیرفتند، ایشان هم به جمع ما بیاید. همان موقع راه افتادیم. دوستان منزل آقای بهشتی را بلد بودند. آقای خامنهای فولكسی داشتند، سوار شدیم و ایشان رانندگی میكردند. یادم هست كه فولكس ایشان سر و صدا و تق و توق زیادی میكرد. مرحوم ربّانی املشی به شوخی گفت: «ما خجالت میكشیم سوار این ماشین شویم. هر كس صدای این ماشین را بشنود، میگوید اینها كی هستند؟!» همگی خندیدیم.
صفحات: 1· 2