وقتی می خواستند روی تن مان اتو بکشند
به روایت آزاده سرافراز حاج میکائیل فرج پور
تورقی زده ایم بر دفتر خاطرات آزاده سرافراز «حاج میکائیل فرج پور» از فرماندهان واحد اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا که در مهرماه سال 1363 به اسارت در آمد. این روایت جانسوز به قلم نویسندگان جوان مازندرانی «حسن و حسین شیردل» در کتابی به نام «یوحنا» به زیور طبع آراسته و توسط کنگره بزرگداشت ده هزار شهید استان مازندران منتشر شده است.
***
■شب نمی دانم چه ساعتی بود که ما را حرکت دادند:
رسیدیم بغداد. وارد تاریکی بغداد شدیم. سوار ماشین های زره ای شده بودیم که صدای آژیرش گوش مان را کر کرده بود و یک سر روی اعصاب مان راه می رفت. وارد وزارت دفاع آنها شدیم. از روی تابلوی که روی سر در آن نوشته شده بود فهمیدیم. و بعد وارد یک اتاق مثلثی شکل شدیم. وقتی وارد شدیم دیدیم اصلاً جای سوزن انداختن نیست. تمام این اتاق مثلثی پر بود از اعرابی که در خلیج فارس دستگیر کرده بودند. بیشترشان قاچاقچی بودند بعد به عنوان اسیر می فرستادن شان اردوگاه.
■ دو سه روزی را اینجا ماندیم:
صفحات: 1· 2