وقتی که شهدا دخترم را شفا دادند
19 تیر 1392 توسط 313
یادآوری این موضوع هم من را آزار میدهد. سال 87 بود. 18 سال داشت و با سرطان دست و پنجه نرم میکرد. دخترم رو میگویم. خدای من! چه لحظات سنگینی بود. نمی توانستم این غصه بزرگ رو تحمل کنم. عزیزترین هدیه خداوند به من و همسرم، جلوی دیدگانمان داشت آب میشد. حتی تصورش غمگین کننده است. تمام راهها را رفته بودیم. در نهایت نظر پزشکها این بود که برای مداوا باید به خارج از کشور اعزام بشود. کشور آلمان رو باز به توصیه پزشک انتخاب کردیم و رایزنیهای اولیه هم انجام شد.
این روزها تقریباً همه همکارانم در سازمان بهشت زهرا(س) به خصوص آنهایی که با من تو یک اتاق و یک ساختمان کار میکردند مشکل من و خانوادم رو میدانستند، هرکسی به هر نحوی که میشد همدردی و همراهی می کرد و سعی داشت به من روحیه بدهد.
صفحات: 1· 2