يك ازدواج عجيب
ابوحمزه ثمالى مى گويد: در خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه خادم حضرت آمد و براى مردى اجازه ورود خواست ، و امام نيز اجازه داد وارد شود. مرد تازه وارد سلام كرد و حضرت جواب داد و خوش آمد گفت و او را نزديك خود جاى داد و از حالش جويا شد. مرد تازه وارد گفت : فدايت شوم ، من دختر فلانى را خواستگارى نموده ام ولى او به علت چهره زشت من و فقر و غربتم ، دست رد به سينه ام زده و مرا شايسته دامادى خود نمى داند، به طورى ياءس از زندگى و غصه و اندوه قلبم را فشرده است كه مرگ خود را از خداوند خواسته ام .
حضرت فرمود: خودت به عنوان فرستاده من مى روى نزد او و مى گويى : محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام مى گويد: دخترت را به منجح بن رباح تزويج كن و جواب رد به او مده !
منجح يعنى همان مرد شادمان شد و با شتاب به عنوان فرستاده حضرت امام باقر عليه السلام براى خواستگارى مجدد روانه خانه پدر دختر گشت …
صفحات: 1· 2