کعبه مقصود
كعبه، در اصطلاح تصوف، عبارت از توجه دل است به سوى خدا، و مقام وصل را نيز گويند; و توجه دل است به محبوب و معشوق و مطلوب كه در آن مقام عاشق بايد مَحْرم بشود، تا به وصال معشوق نايل شود.
جناب علامه، گمشده وصال، در غزل عرفانى بيدل از صاحبدلى سخن مى گويد كه ديده بيدارى در دل شب داشت و آرزوى ديدار خدا را مىكرد و گاهى از اوقات و آنات، آه آتشينى از كوره دلش مىجهيد و بعضى وقتها برسندان سينه چكشوار مشت مىكوبيد، ليكن صاحبدل عارف از اينكه خودش عشق و عاشق و معشوق (خدا) را داشت ـ و به مقام وحدت رسيدهبود ـ غافل بود.
بيدلى اندر دل شب ديده بيدار داشت / آرزوى ديدن رخساره دلدار داشت
گاه آه آتشين از كوره دل مى كشيد / گاه برسندان سينه مشت چكشوار داشت
بيدل بيچاره بودى بىخبر از ماجرا /كوست عشق و عاشق و معشوق را يكبار داشت
واقف آمد بروقوف اهل دل در اين مقام/آن كه فَرق و نَفض و ترك و رَفض را در كار داشت
ابيات فوق يادآور بيتى از حافظ شيراز است:
بيدلى، در همه احوال خدا با او بود / او نمىديدش و، از دور خدايا مىكرد!
دل و عرش
حضرت رسول فرمود: «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ; دلِ مؤمن، عرش رحمان است».
بايد دانست همان طورى كه در آفاق، عرش، مظهر اسم الرحمن است، در اَنْفُس نيز دل انسانى، مظهر اسم الرحمن است و هرلحظه حق را در دل مؤمن ظهور و تجلىديگر است. بلكه ظهور كمالات رحمانى در دل زياده از عرش است، زيرا دل برزخ ميان غيب و شهادت و مشتمل بر احكام هر دو عالم است، ولى عرش فقط اشتمال بر احكام شهادت است. پس دل، عرش اعظم باشد. چون دل انسانى به موجب «قلوب العباد بين اصبعين من اصابع الرحمن. اصبع جلال و جمال يقلبها كيف يشاء» پيوسته مانند عرش در حركت است.
هفت اطوار دل
طور اول دل را، كه حد فاصل ميان نفس و دل است، صدر گويند.
طور دوم دل را كه، محل نور عقل است، قلب خوانند.
طور سوم دل را، كه معدن محبت و عشق و شفقّت بر خلق است، شغاف گويند.
طور چهارم دل را، كه معدن مشاهده و محل رؤيت است، فؤاد گويند.
طور پنجم دل را، كه معدن محبت حضرت الوهيت است، حبة القلب خوانند.
طور ششم دل را، معدن مكاشفات غيبى و علوم لَدُنّى است، سويدا مىنامند.
طور هفتم دل را، كه معدن ظهور انوار تجليات صفات الوهيت است، مهجة القلب مىدانند.