گذری بر زندگانی آیت الله العظمی عزالدین زنجانی
يكي از ويژگي بحث ايشان قدرت و تسلط بر نقض بود كه نوعاً مطالب استاد و يا ديگران را نقض مي كردند، و همين نكته در جامع المدارك ايشان مشهود است.
و داستاني را خودشان با استاد خود آقا ضياء نقل مي فرمود كه مناسب است نقل شود: « روزي استاد با نشاط خاصي در منبر تدريس براي اينكه مستمعين و حاضرين را آماده كنند فرمودند به مطلبي كه مي گويم خوب گوش كنيد آنچه مي گويم متن واقع است. فرمودند: من به استاد عرض كردم پس وقتي كه عدول مي فرمائيد از متن واقع عدول مي فرمائيد!؟».
كتاب اسفار را يك دوره به جز مباحث جواهر و اعراض در محضر آية الله العظمي امام خميني قدس سره خوانده اند. در يكي از سفرهاي والد معظم له، از امام خميني درباره ايشان سؤال مي كنند:« چه مي فرمائيد بسيار خوش فهم وخوش قريحه هستند».
مي فرمودند: در ايامي كه در محضر امام مشغول بوديم، يكي از منحرفين كتابي منتشر كرد بنام «اسرار هزار ساله» كه دراين كتاب به زيارت و احكام اسلامي حمله كرده بود. ما طلبه هاي جوان با شور و حرارتي به محضر مراجع رفتيم، تا براي پاسخ به اين كتاب اقدام كنند، مخصوصاً به محضر آقاي حجت شرفياب شديم، ايشان فرمودند نبايد به اينگونه كتابها اعتناء كرد «الباطِلُ يُترك بِتَركِ ذِكرهِ».
بالاخره خود امام خميني از وجود اين كتاب مطلع شدند، و درس اسفار را تعطيل فرمودند و پانزده روز جواب از شبهات آن كتاب را نوشتند به نام «كشف الاسرار» مكرر چاپ شده است. و در نوشتن اين كتاب خودشان را خيلي به زحمت انداختند چشمشان آزرده شد و مدتي عينك دودي مي زدند و قبل از چاپ، مطالب را به ايشان مي دادند و نظر خواهي مي فرمود. وقتي كه ايشان به درس امام خميني قده مي رفتند ابتداء معظم له از منظومه تدريس و سپس از اسفار فرمودند و از ابتداي اسفار جمعي هم در حوزه درس معظم له شركت مي كردند از جمله آية الله سيدرضا صدر و آية الله مهدي حائري و آية الله فكور و مرحوم شيخ عبدالجواد اصفهاني.
در سال 1325 علامه طبابطائي از تبريز به قم مهاجرت فرمودند، و در زماني كه علامه وارد قم مي شوند مرحوم والدشان هم در قم مشرف بوده اند، و در حمام با همديگر ملاقات مي كنند و بمن فرمودند كه آقاي قاضي تشريف آورده اند(درآن زمان علامه به شهرت خانواده اي «قاضي» معروف بودند) و حتماً از محضر ايشان استفاده كنيد بسيار مغتنم است، و من با ايشان در مورد درس مذاكره كرده ام. بلافاصله به محضر ايشان رفته و تقاضاي درس كرده اند، در جواب فرموده اند هنوز كتابهاي من از تبريز نيامده، ايشان كتاب خودشان را در اختيار استاد مي گذارند و اولين درس اسفار استاد در قم با شركت ايشان و مرحوم حاج شيخ جواد خندق آبادي و عالم بزرگوار حاج شيخ علي اصغر كرباسچيان شروع مي شود، دوره اسفار در نزد علامه به جز مبحث معاد خوانده مي شود و در اواخر دوره مرحوم آية الله شهيد مطهري رضوان الله عليه و آية الله منتظري به درس اسفار لاحق مي شوند. و هم اكنون همان اسفار با حواشي زيباي علامه با خط خودشان موجود است. نيز از محضر آية الله حاج شيخ مهدي مازندراني كه از علماي بزرگ قم ولي غير معروف گمنام، مقداري زيادي از اسفار را استفاده كرده اند. پس بدينسان معظم له يكدوره از امام خميني و يكدوره از علامه طباطبائي و نصف دوره از حاج شيخ مهدي مازندراني كتاب اسفار را خوانده اند. و مي فرمودند بناي اوليه كتاب «روش رئاليسم» در منزل ما نهاده شده و بعدها هم ادامه داشت. پس از فراگيري از خرمن پرفيض اين استوانه هاي علم و تقوي، براي استفاده بيشتر عزم نجف مي كنند و از محضر استاد بزرگوار علامه طباطبائي مشورت مي كنند، علامه مي فرمايند در شرايط كنوني سفر شما به نجف تحصيل حاصل است.
علامه طبا طبايي قدس سره به معظم له بسيار علاقه و در مواقع مختلف مقام علمي ايشان را بيان مي فرمودند، در مصاحبه تلویزيوني كه از آن حضرت در اواخر عمر شريفشان انجام شد، هنگامي كه خبرنگار سؤال كرد در فلسفه اسلامي به چه افرادي مي شود اعتماد كرد، در پاسخ پس از شهيد مطهري از ايشان به عنوان حاج سيد عزالدين امام ياد فرمودند. مرحوم حجة السلام والمسلمين آقاي حاج شيخ عبدالحميد قائمي طاب ثراه كه از فضلاء و علماي بنام زنجان بودند، براي نگارنده نقل فرمودند كه من در محضر علامه طباطبايي بودم به مناسبتي پس از انقلاب مسائل زنجان مطرح شد، علامه چنين فرمودند:
« مقام علمي حاج سيدعزالدين براي مردم مجهول است، ايشان بسيار زحمت كشيده و داراي مراتب عالي علمي هستند».
مرحوم علامه طباطبائي دو مرتبه به زنجان تشريف آورده اند و در هركدام بيشتر از يك ماه توقف داشتند. دفعه اول براي تسليت به خانواده پس از فوت مرحوم علامه والد در سال 1335 و دفعه بعدي در سال 1346 كه از ايشان دعوت شد براي استراحت به زنجان تشريف آوردند. نگارنده هم داستاني كه خود شاهد بودم مناسب است در اين جا ذكركنم:
حوالي سال 1355 يا 1356بود كه معمولاً علامه در تعطيلات حوزه علميه قم به مشهد مشرف مي شدند حضرت والد دام ظله به من فرمودند كه بايد علامه را به زُشك دعوت كني در آن سال بنده براي استراحت منزلي در قريه زُشك كه تقريباً در 35 كيلومتري مشهد قرار دارد و از ييلاقهاي مشهد است اجاره كرده بودم. بنا به دستور معظم له به منزل علامه كه در خيابان خسروي نو بود رفته و از آن بزرگوار به نيابت حضرا والد دام ظله دعوت كردم كه با تواضع اين دعوت را قبول فرمودند و قرار شد كه با آقاي دكتر نوراللهيان كه وسيله داشت ايشان را به زشك ببريم و اين قرار عملي شد. در منزلي كه ما در آنجا اجاره كرده بوديم بيشتر از دو اطاق نداشت پس از صرف نهار اينجانب در همان اطاق براي علامه و حضرت والد رختخواب پهن كردم كه استراحت كنند پس از مدت كوتاهي ديدم حضرت والد از همان اطاق خارج شدند. عرض كردم پس چرا استراحت نفرموديد؟
در پاسخ فرمودند: عظمت مرد خواب را از چشمهايم ربود هر كار كردم كه در كنار ايشان بخوابم نتوانستم!
مي فرمودند در مدت اقامت قم با دو نفر هم بحث بوديم: اولي شهيد مرحوم آية الله حاج آقاي عبدالحسين حائري حفظه اله كه از نوادگان دختري آية الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري و سرشار از ذوق و استعداد فوق العاده بود مي فرمودند: كه ايشان قبل از بلوغ مجتهد بودند و مدت بسياري درس مرحوم آية الله بروجردي و آية الله حجت و معقول را با ايشان مباحثه مي كرده اند.
از خاطرات دوران قم، گرفتاري ايشان به مرض حصبه است. مي فرمودند: آن زمان مبتلا به حصبه شدم و دارو هاي جديد امروزي آن زمان كشف نشده بود و كسي مبتلا مي شد با سختي و مدتي طول مي كشيد تا بهبودي حاصل شود. در ايام گرفتاري مرض دو نفر از بزرگان بسيار مرا مورد تفقد قرار دادند: