• تماس  

یوسف گمگشته باز آمد به کنعان…

06 اسفند 1392 توسط 313

 

1589206709628871879232

 

حال این مادر را که می داند؟
بعد از این همه سال بالاخره چشمانش روشن شد به یوسفش…
بعد از سی سال یوسف اش را در اغوش گرفت.
او آمد از جزیره مجنون…
چه می توان گفت از دل این مادر…؟
دیگر سوی چشمانش رفته بود…ولی دلش روشن بود که نور چشمش می آید.
دلش گواهی می داد روزی می آید…
حالا آمد
نور چشمش…
گرمی دلش…
حالا دیگر دنیایش روشن شده….دلش آرام گرفته…
دلت آرام مادر شهید…

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: چفیه خاکی لینک ثابت

نظر از: گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو] 
  • گفته ها و ناگفته ها
  • طلبه

سلام دوست جان
چه یوسف هایی که به کنعان آمدند و چه یوسف هایی که نیامدند…
این دل گلستان شهدای ما پر است از یوسف ها…
تا حالا اصفهان تشریف آوردید عزیزجان؟
پاسخ: سلام عزیزم. نیومدم

1392/12/08 @ 13:17


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس