بدن بی سر تا یک دقیقه الله اکبر می گفت...
بچه جنگ و جبهه و دفاع مقدس بود.. می گفت : جبهه ها و رزمنده های ما همه
معادلات و فرضیات و حتی تجربیات دانشمندان و اهل علم را بر هم زده بودند…
تعریف می کرد که استادشان در سر کلاس درس می گفته : تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرد؛
اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع بشود ، اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت…اگر هم داشته باشند
کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود…
به اینجا که رسید زد زیر گریه و گفت : ببخشید استاد !
وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا یک دقیقه الله اکبر می گفت ….
آیا می خواهید خداوند گناهانتان را تا روز قیامت بیامرزد؟
حجاب از نگاه یک تازه مسلمان
در برنامههای ویژه بیست و یکمین نمایشگاه قرآن، بخشی به نام رهیافتگان وجود دارد که به تجربیات و خاطرات تازه مسلمانان میپردازد.
پنجشنبه ۲۰ تیرماه ۱۳۹۲ خانم ترزا کرانفیل که بعد از مسلمان شدن نام خود را به لیلا وقارفرد تغییر داد، به بیان خاطرات خود پرداخت. خانم کرانفیل بعد از آشنایی با یک جوان ایرانی و مسلمان، به اسلام روی آورد و با این فرد ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک پسر و دو دختر است. وی بعد از انقلاب سفرهای زیادی به ایران داشت و مدت زمان کوتاهی، حدود ۲۰ ماه، نیز در ایران زندگی کرد، اما مدت ۵ سالی است که به ایران آمده و در شهر بندرعباس زندگی میکند. او تنها مشکل خود را گرمی آب و هوا میداند.
صفحات: 1· 2
سخت ترین روزهای پایداری
بخشي از خاطرات «مريم كاتبي» از امدادگران دفاع مقدس كه با آغاز تحركات ضدانقلاب و به توصيه دكتر «فياض بخش» به غرب كشور مي رود در ادامه خواهد آمد:
كاتبي درباره چگونگي حضورش در شهر سنندج مي گويد: من بر عكس بانواني كه به صورت داوطلبانه و با شجاعت به جبهه مي رفتند اصلا شجاع نبودم. با آغاز تحركات ضدانقلاب در كردستان دكتر فياض بخش از من خواست كه به سنندج بروم اما من قبول نميكردم و دكتر تصميم گرفت كه اين مساله را با مرحوم مادرم در ميان بگذارد.
مادرم به من اصرار كرد كه به استان كردستان بروم اما من باز هم سازناسازگاري زدم چرا كه اصلا دوست نداشتم به آنجا بروم و حتي به او گفتم: تو مي خواهي من را به كشتن بدهي. با تمام اين ناخرسندي ها من به كردستان رفتم در آنجا با شهيد محمد بروجردي ملاقات كردم. او از من پرسيد كه دوست داري به پاوه بروي يا مريوان؟ من كه از قبل مي دانستم اوضاع شهر پاوه بسيار خطرناك است بي درنگ گفتم مريوان.
صفحات: 1· 2
درد دل های رزمنده ای که در هلند زندگی می کند
شهید مهدی علیپور از رزمندگان ساروی، ما با او در جبهه فرهنگی ساری، پاتوق بچه مذهبی ها، مسجد جامع شهر آشنا شدیم.
معمولاً بیشتر رفقای که همرزم بودیم، کلید رفاقت از این پاتوق باصفای ساری بود.
مهدی، انسان فوق العاده معنوی، اهل نماز و نیایش دعا، بسیار با ائمه مأنوس بود. ورزشکاری توانمند، بسیار قدر، اما کم حرف، ولی پر لبخند و خوش بیان، خوش تیپ، با وقار بود.
گاهی اوقات هم در کمیته رزم آوران ساری، گاهی هم می رفتیم باشگاه باستانی ویشتاسب، نرمش و آمادگی جسمانی، گاهی تفریحی کوه و جنگل، یکی دوبار هم با هم در جبهه بودیم.
صفحات: 1· 2