اگر نبودند حالا شب قدری نداشتیم
لیلة القدر بود. قرآن سر گرفتن امشب عراقی ها را عصبانی کرد. اجازه نمی دادند شب زنده داری کنیم. از گوشه و کنار سوله صدای تلاوت قرآن می آمد. در محیط ناآرام اردوگاه قرآن مایه ی آرامش روح مان بود. به اجبار باید ساعت 9 شب می خوابیدیم وعراقی ها هم حاضر نبودند حتی در شب قدر از قوانین خودشان کوتاه بیایند.
مرادی گفت: مهم اینه که ما تو زندان سرمون گرم کار خودمونه، شما اجازه بدید ما اعمال این شب رو به جا بیاریم. شما هم توی ثواب ما شریک می شید.
سلوان(افسر عراقی) گفت: شما می گید ما اسلحه بدیم دستتون؟!
مرادی گفت: اسلحه کدومه؟شما اصلاً معلومه چی می گید؟
سلوان گفت: شماها با همین دعاهاتون، با ما می جنگید، مگه شما غیر دعا اسلحه ی دیگری هم دارید!
یکی از کسانی که برای عراقی ها جاسوسی می کرد با بیان جمله ی دعا اسلحه ی مومن است، عراقی ها را تحریک و بدبین کرده بود. به عراقی ها گفته بود از دعای اسرای روزه دار بترسید.
حاج سعدالله به سلوان گفت: وای به حال جماعتی که خودش را از توجه و عنایت اهل بیت بی نیاز بدونه.
امشب شفیق عاصم افسر بخش سیاسی اردوگاه که بعثی و تکریتی بود ما را از برکات شب قدر محروم کرد.
جمعه 8 اردیبهشت 1368- تکریت – اردوگاه 16
کتاب پایی که جا ماند – خاطرات سید ناصر حسینی پور