یادگاری
وقتی گروهک های ضد انقلاب تصمیم به حمله می گرفتند در داخل شهر زمزمه های حمله شنیده می شد و مردم بایستی برای چند روز و یا چند هفته آذوقه تهیه می کردند چون وقتی حمله میشد مردم قادر نبودند در شهر رفت و آمد کرده و به زندگی روزمره خود بپردازند .ما نیز مانند بقیه مردم به تهیه آذوقه اضافی و نان می پرداختیم . مادر نان ها را خشک می کرد و در سفره های پارچه ای نگه می داشت و هنگام استفاده با پاشیدن آب روی آنها، نان ها نرم می شد.
وقت حمله کسی قابل شناسایی نبود. شبها از هر جا نوری دیده می شد به آنجا حمله می شد . خیلی از شبها برق شهر هم قطع می شد و ما با چراغ خیلی کوچک نفتی ( گردسوز) سر می کردیم . به همین خاطر شبها پشت پنجره ها پتو می آویختیم تا همان نور کم و ضعیف هم به بیرون درز نکند
از شب تا صبح فقط صدای شلیک گلوله و خمپاره به گوش می رسید . به خاطر تاریکی شهر از منور برای شناسایی مواضع دشمن استفاده می شد .
گاهی اوقات از پشت بام صدای رفت و آمد و شلیک گلوله شنیده می شد و آنوقت بود که ما نفسهایمان را حبس می کردیم چون نمی دانستیم چه کسانی آن جا هستند . گروهک ها یا نیروهای خودی ؟ ؟
صبح که جنگ آرام تر می شد با اجازه پدر و با کنجکاوی به حیاط می رفتیم و تعداد گلوله هایی که به درو دیوار حیاط خورده بود را می شمردیم و یا اگر تکه های خمپاره ، چتر منور و پوکه ی گلوله ای بود جمع کرده و بین خودمان تقسیم می کردیم . ( برای یادگاری ) با دیدن پوکه ها ، پدر نوع آنها را به ما توضیح می داد .
س. سعادتی
ادامه دارد…