طلبه!!
فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده :
يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!
شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :
به آسمان رود و كار آفتاب كند .
پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!
بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :
به آسمان رود و كار آفتاب كند
صفحات: 1· 2
اینجا ایران است ولی نه ایرانی که .....
اینها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان دو کلمه با هم حرف بزنیم تا حرفهای دلم را به تو بگویم
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود!
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور
اگر ممانعت نکنیفرشته های مهربان با دستهای لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند …
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن مارا داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن …
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر عدو را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند…
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد…
صفحات: 1· 2
مانور مانکنها در برابر چشم قانونگذاران
سالهاست که در تابستانها فرصتی برای برخی از هنجارشکنان به وجود میآید تا آخرین اقدامات و داشتههای خود را برای ترویج بیحجابی و دور کردن جوانان و نوجوانان از فرهنگ اسلامی ایرانی به معرض نمایش بگذارند و با حضور برخی وادادگان فرهنگی ، اجتماعی جشنوارهای متحرک از آخرین مد لباس را در خیابانهای شهر نشان دهند.
گسترش این پدیده و بیتفاوتی اکثر دستگاههای مسئول در برخورد با بدحجابی و توسعه فرهنگ عفاف و حجاب، دامنه واکنشها و اعتراضات گسترده مردم و برخی از مسئولان به وضعیت فعلی پوشش را افزایش میدهد و بخش عمده این اعتراضات معطوف به دو حوزه است؛ اول انتقاد از سستی دستگاهها در برخورد با بدحجابی و دوم آزادی عمل طراحان و عرضهکنندگان در ارائه پوشاک مخصوضا مانتوهای نامناسب!
امسال هم بعد از انتشار اخباری درباره تعرض دو زن بدحجاب به دو زن آمر به معروف درباره عدم رعایت پوشش و حجاب، موجی از انتقادات نسبت به عملکرد نامناسب دستگاههای مسئول در امر ترویج حجاب و برخورد با بدحجابی یا بیحجابی به راه افتاد اما طبق معمول و مانند بسیاری دیگر از معضلات اجتماعی مانند اعتیاد، سارقان و بزهکاران، تیغ انتقادات متوجه نیروی انتظامی و قوهقضاییه شد و خبری از بازخواست و انتقاد از سایر دستگاههای مسئول مانند صداوسیما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، وزارت آموزش و پرورش، شورای فرهنگ عمومی کشور، شورای فرهنگی زنان کشور، دانشگاهها و حتی روحانیت کشور نیست. با وجود اینکه نیروی انتظامی و قوهقضاییه وظایفی در راستای پیشگیری از وقوع جرم دارند، اما به اذعان بسیاری از کارشناسان درونی و بیرونی این دو مجموع، آنها آخرین حلقههای برخورد با فساد، جرم و بزه را تشکیل میدهند و عمده اقداماتشان برخوردهای سلبی است در حالی که برخورد با پدیدههایی مانند بدحجابی، کودکان و زنان خیابانی و سایر بزههای اجتماعی نیازمند آسیبشناسی و فرهنگسازی و تغییر فرهنگهای رایج است که تاکنون در برخورد با بیشتر این پدیدهها دستگاههای فرهنگی اعم از دستگاههای اجرایی و ارشادی، اقدام درخور توجهی انجام ندادهاند.
صفحات: 1· 2
ناله فراق
امشب ، شب ناله در فراق پدری مهربان است
که غیر از چاه و نخل و ماه، کسی گریه هایش را ندیده بود
پدری دلسوز که با آه همه کودکان یتیم شریک بود
و غصه های همه را بر جان خود هموار میکرد
ولی کسی از غربت او و دردهای دلش
با خاری در چشم و استخوانی در گلو ، خبر نداشت . . .
روزه داران محترم ایست؛ روزه خواران بفرمایید!
آفتاب آسمان را دو نیم کرده بود و پیاپی به زمین و زمینیان تازیانه هایی از جنس آتش می زد. هوا داغ بود و لب و دهنم خشک. از خشکی به چوب پرداخت نشده نجاری، شبیه بود. عرق صورتم را با دستمال کاغذی مچاله شدهای که در دست داشتم، پاک کردم و بدون اینکه امیدی به روشن شدن کولر تاکسی داشته باشم، چشم به شمارههای چراغ قرمز دوخته بودم. هر کدام از شمارهها که یکی یکی میآمدند و میرفتند، نوید وزیدن نسیمی از پنجره تاکسی را میدادند. راننده خودروی مدل بالایی که کنار ما ایستاده بود، زیر باد خنک کولر ماشینش، آدامس میجوید و هر از چند گاهی بطری آب پرتغالش را سر میکشید.
با اینکه ماه مبارک رمضان از نیمه هم گذشته بود و 20 روزی میشد که روزه میگرفتم، اما دلیل اینکه وسوسه روزه خوردن به سراغم آمده بود را نمی فهمیدم. صدایی از درونم میگفت: «توی این هوای داغ، چرا باید به بدنت 16، 17 ساعت، تشنگی و گرسنگی بدی؟ الان در وضعیت عسر و حرج قرار داری. بیشتر ازاین تشنگی بکشی، مرتب گناه شدی …» صدای جیغ لاستیک های همان ماشین، رشته افکارم را پاره کرد. چراغ در حال سبز شدن بود و راننده تاکسی در جواب حرکت نمایشی ماشین کناری، فریاد زد: بفرما داداش بفرما… اصلاً کل خیابون مال شما …
صفحات: 1· 2