• تماس  

ساعت صفر رهایی

12 خرداد 1394 توسط 313

باقی‌‌مانده خدا در زمین، سلام!
در تک تک لحظه‌های شب و روزم، بر تو سلام!
آن لحظه‌ای که با ایستادنت قیامت می‌کنی، بر تو سلام!
و آن هنگامى که زمین را منت دار می‌کنی و مى‌نشینى، بر تو سلام!
هنگامى که با قنوت نمازت، عرش را به سجده می‌بری سلام!
و آن زمان که با ندای «لا اله الا اللّه» و «الله اکبرت»، ملائک را لاهوگویان می‌کنی، سلام!
روشنای بامدادم و سوسوی شبم بر تو سلام!
و در همه ثانیه ثانیه نفس‌زدنم بر تو سلام!
تا ساعت صفر رهایی
و تا همیشه زمان بر تو سلام!

***
صاحب سلامم، صبح امروز و هر روز که زنده باشم، با تو پیمان دوباره می‌بندم، پیمانی محکم که از آن باز نگردم و این میثاق تغییر نخواهدیافت تا باد نابودی نگیرد، هرگز.

ای خدای من! مرا یار و یاور او قرارده، و حامی بی چون و چرای او و در شمار فدائیان او قرارم ده، آنگونه که برای روای نیاز او شتاب کنم و مشتاق فرمانبری فرمانش باشم و پیش روی او شهیدم کن، تا مرگ فاصله من و او نشود که اگر مرگ را مقدرم کردی، مهلتم ده تا کفن پوش، لبیک گوی ندای آن رعنا قامت باشم.
در ساعت صفر رهایی
و همه لحظه های حضورش.

***
خدای من! تو گفته بودی و گفته تو حق است که «به سبب اعمال خود مردم، در تری و خشکی، تباهی پدیدار شده‌است.» پس، حال که چنین است، نور چشم دختر پیامبرت را هویدا ساز، او که همنام رسول توست و یاور بندگان مظلوم تو.
که با دیدار او، پیامبر خود و همه‌ی پیروان دین محمدی‌ات را مسرور گردان و در نبود او بر پریشان‌حالی ما رحم کن،
تا ساعت صفر رهایی
و در لحظه لحظه حضور در حجابش.
***

خدای خوبم! در ظهور امام حاضرم شتاب کن که حضورش برای ما نزدیک و برای دشمنانش بعید است.
خدای من شتاب کن. شتاب.

 نظر دهید »

پایانی که نزدیک است …

27 فروردین 1394 توسط 313

امروز صدایی که در مغزم طنین انداز بود … صدای اشهد های کودکان یمنی قبل از بمباران جنگنده های رژیم سعودی بود … چقدر درد دارد ؟ و چقدر درد آورتر می شود اینکه بدانی مهدی فاطمه با دیدن این صحنه ها خون به جگر می شود ولی نمی تواند که بیاید … رفیق حواست است ؟! من و تو باید زمینه ساز ظهور شویم … کجای کار هستیم ؟‍! او نگاهش به ماست و ما حواسمان پرت …!

ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم … ان شاالله به زودی خودمان انتقام مادر را خواهیم گرفت…به زودی … به زودی …


پایانی که نزدیک است …

 نظر دهید »

چشم بر هم زدن..

24 بهمن 1393 توسط 313

 1 نظر

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

07 آذر 1393 توسط 313

 

 

ثانیه ‏های محنت ‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.

بر کتیبه‏ های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله ‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.

پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.

خارها، پاهای برهنه ‏ات را جگرریش می‏کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

 نظر دهید »

روایت کربلا از زبان دختر سه ساله

06 آبان 1393 توسط 313

آن هنگام که خورشید وجودت در گودی قتلگاه به خون نشست و لحظاتی بعد در افق کربلا طلوع کرد، آسمان تیره و تار شد.

صدای برادرم علی بن الحسین(علیه السلام) را می‌شنیدم که به عمّه‌ام زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) فرمود : این همان لحظه‌ای است که همه ارکان هستی، از زمان هبوط آدم(علیه السلام) تا قیامت کبری بر آن گریسته‌اند.

زمین و زمان ناله می‌کرد و کودکان می‌دویدند. نبودی ببینی که دامنهایشان آتش گرفته بود و از گوشهایشان خون می‌چکید و من در آن میان مأمن و مأوایی جز دامن عمّه‌ام نداشتم. زمان به سختی می‌گذشت.قرار بر رفتن نداشتم. دوست داشتم که بیشتر نزدت می‌ماندم. اماّ مگر داغ تازیانه ها‌ بر جان کوچکم امان داده بود؟ کربلا جهنّم دشمنان تو شده بود و بهشت تو و یارانت. نمی‌توانستم چشم از چشمان به خون نشسته‌ات بردارم.

مرا به زور می‌کشیدند. چقدر سخت بود جدا شدن از پاره‌پاره‌های وحی.

کاش مانده بودم و غبار از چهره‌ات برمی‌گرفتم. کاش پروانه وار دور شمع وجودت می‌گشتم و در پرتو عشق تو می‌سوختم. قرار بر رفتن نبود. از پا‌های آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم و الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده؛ در گوشه‌ی این خرابه، در شهری که مردمانش بویی از مردانگی نبرده‌اند، به برکت آمدنت آرام گرفته ام.

من بهشت را در آغوش گرفتم، من به وصال محبوبم رسیدم.

اماّ ای کاش زودتر می‌آمدی چون رقیّه‌ات دیگر توانی در جان خسته و رنجورش ندارد.

دختر سه‌ساله‌ای که گرمی چشمانت او را متعالی می‌کرد.

می‌گویند من رقیّه‌ام1،کسی که جهتش به سوی تعالی است. آری، از آن زمان که در تقدیر تو متولد شدم؛ من دختر تو شدم و تو بابای من، رفعت گرفتم و بال‌و پر برای پرواز در آوردم و برای عروج آماده شدم.

من در کربلا دیدم که ملائکه به تو و اهل بیتت غبطه می‌خوردند. خودم صدای شیون آن‌ها را هنگامی که بر سرنیزه بودی شنیدم.

خودم دیدم که دسته‌دسته جنیان و ملائکه از برای یاری تو آمدند و در برابرت زانو زدند.

خودم دیدم که از مقتل تو آیه والشّمس‌وضحِها تفسیر شد، خودم دیدم که خداوند تأویل آیه‌ی «یا ایها النفس المطمئنّه اِرجِعی اِلی رَبِّكِ راضیه مَرضیّه فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»2 را در قیام تو و یارانت به ظهور رسانید.

چه لذّتی دارد هم کلام شدن با تو. چه شیرین است لحظه‌ی وصال. جانم دیگر طاقت ماندن ندارد. دستان کوچکم را بگیر و با خودت ببر تا در محضر تو، باب‌الحوائجیم امضا شود.

می‌خواهم مانند علی‎اصغر و علی‌اکبر(علیهمالسلام)، نزد جدّمان رسول خدا حاضر شوم و بگویم دشمنانت با تو و فرزندانت چه کرده‌اند.

پی نوشت ها:

1. اشاره به معنای کلمه رقیّه که به معنی صعود به طرف بالا و ترقّی است. می‌توانید به کتاب‌های لغت در زبان عربی مانند مفردات راغب اصفهانی رجوع‌ نمایید.

2. در تفسیرهای روایی آمده که شأن نزول آیات آخر سوره فجر، امام‌حسین(علیه السلام) هستند.

منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی

 1 نظر

خسى در ميقات

13 مهر 1393 توسط 313

من از اين شهر اميد، شهر توحيد كه نامش مكه است ، و غنوده است ميان صدفش كعبه پاك ، قصه ها ميدانم .، دست در دست من اينك بگذار، تا از اين شهر پر از خاطره ديدار كنيم .، هر كجا گام هى در اين شهر، و به هر سوى و به هر چشم انداز، كه نظر كرده و چشم اندازى ، ميشود زنده در انديشه ، بسى خاطره ها.

يادى از هاجر و اسماعيلش ، مظهر سعى و تكاپو و تلاش ، صاحب زمزمه زمزم عشق ، يادى از ابراهيم ، آنكه شالوده اين خانه بريخت ، آنكه بت هاى كهن را بشكست ، آنكه بر درگه دوست ، پسرش را كه جوان بود، قربانى برد.

يادى از ناله جانسوز بلال ، كه در اين شهر، در آن دوره پرخوف و گزند به احد بود بلند، يادى از غار حرا، مهبط وحى ، يادى از بعثت پيغمبر پاك ، يادى از هجرت و از فتح بزرگ ، يادى از شعب ابيطالب و آزار قريش ، شهر دين ، شهر خدا، شهر رسول ، شهر ميلاد على عليه السلام ، شهر نجواى حسين ابن على عليه السلام در عرفات شهر قرآن و حديث ، شهر فيض و بركات …، و بسى خاطره از جاى دگر، شخص دگر….، بانگ توحيد كه در دشت و فضا مى پيچد، موج لبيك كه در كوه و هوا مى غلطد، طور سيناى مسلمانان را، جلوه گر مى سازد، چه كسى جرات اين را دارد، كه در اينجا سخن از من گويد؟!

من و تو رنگ ز رخساره خود مى بازند، همه ما مى گردند، همه او مى گردند، پهندشت عرفات ، جلوه گاهى است كه در آينه اش ، چهره روشن و حدت ، پيداست ، همه در زير يكى سقف بلند آسمانى نيلى ، به مناجات و عبادت ، مشغول ، اشك در ديده و غم ها به دل و بار گناهان بر دوش ، همه در گريه و در راز و نياز، جامه اى ساده و يكسان و سفيد، جامه اى ضد غرور، همه بر تن دارند. همگى در سعى اند، يا كه در حال طواف ، گرد اين خانه كه از روز نخست ، بهر مردم شده در مكه بنا، وطن مشتركى چون مكه ، نتوان يافت به هيچ آئينى .

امتيازات نكوهيده در اين شهر و حريم ، به مساوات مبدل گشته است .

اين مراسم كه در اين خانه بپاست ، رمزى از شوكت و از تقويت آئين است ، جلوه اى از دين است .

حاجى اينجا همه او مى بيند، نام او ميشود، فيض او مى طلبد، با شعار لبيك ، پاسخ دعوت او مى گويد، غرق در جذبه پر شور خداست ، قطره اى از درياست ، و… خسى در ميقات

 1 نظر

خنجر شوق بر حنجر نفس

13 مهر 1393 توسط 313

عيد قربان جلوه گاه تعبد و تسليم ابراهيميان حنيف است . فصل قرب يافتن مسلمآنان به خداوند، در سايه عبوديت است .

اگر ابراهيم خليل ، در اجراى فرمان پروردگارش ، خنجر بر حنجر اسماعيل مى نهد، اگر اسماعيل ذبيح ، پدر را در اجراى امر خدايى ، تشويق و ترغيب مى كند، اگر شيخ الانبياء در نهادن كارد بر حلقوم فرزندش ، لحظه اى ترديد و توقف نمى كند؛ همه و همه ، نشانه مسلمانى آن پدر و پسر و شاهد صداقت در عقيده و عشق ، و وفادارى در قلمرو بندگى است .

عيد قربان ، مجراى فدا كردن عزيزترين يعنى خدا است .

عيد قربان ، مجراى فيض الهى و بهانه عنايت رحمانى به بندگان مومن و مسلم و مطيع است .

قربانى تو در اين چيست ؟

در راه خدا، چه چيز فدا مى كنى ؟

با چه وسيله ، به استان پروردگار، تقرب مى جويى ؟ و كدام فديه را به قربانگاه صدق ، عشق ، اخلاص و وفا مى آورى ؟

براى اولياء الله عيد قربان مجمع الشواهد صدق در گفتار، كردار، ادعا و عمل است . تو نيز، اگر بتوانى رضاى خويش را فداى رضاى حق كنى ، اگر بتوانى از خواسته دل در راه خواسته دين چشم بپوشى ، اگر بتوانى از داشته ها و خواسته ها بگذرى ، آنگاه ، به مرز عبوديت و به حوزه قربانگاه قدم نهاده اى .

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

ﻣﺎﻧﻌ ...

10 مهر 1393 توسط 313

پاﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮد. ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .

ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .

ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :

ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است .این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود…..

 نظر دهید »

الهی...

04 مهر 1393 توسط 313

اس ام اس

 نظر دهید »

سُر می خورد

01 مهر 1393 توسط 313

 

و کوهی از گناه

سُر می خورد

از روی شانه هایت بر زمین!

شاید راز

سجده های طولانی

این است!

 1 نظر

چه زود می گذرد؟!!

20 شهریور 1393 توسط 313

ای آخرین توسل سبز دعای ما


آیا نمی رسد به حضورت دعای ما ؟


شنبه ، دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین …


بی تو چه زود می گذرد هفته های ما !

 نظر دهید »

یا عشق ادرکنی

20 شهریور 1393 توسط 313

 

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و تنها دل من….

یا عشق ادرکنی…


و انتــظار چه سخت است…

یا مهـــدی (عج)

روزهـا و جمعـه ها می آینــد و می رونــد

و مــا منتظــران هنــوز چشم به راهیــم…

اللهم عجل لولیک الفرج…

 1 نظر

خراش های دختر روی ماشین

15 شهریور 1393 توسط 313

مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود. دختر 4 ساله اش سنگی برداشته بود و بدنه ماشین را خراش می داد. وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت و از روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد غافل از اینکه با آچار در دستش این ضربات را وارد می کرد. در بیمارستان، دخترک بیچاره به خاطر شکستگی های متعدد، انگشتانش را از دست داد.


وقتی دختر پدرش را دید، با چشمانی دردناک از او پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کنند؟»


پدر خیلی ناراحت شده بود و حرفی نمی زد. وقتی از بیمارستان خارج شد، رفت به سمت ماشین و چندین بار به آن لگد زد. حالش خیلی بد بود. نشست و به خراش های روی ماشین نگاه کرد. دختر نوشته بود: «دوستت دارم بابا.»


به خاطر داشته باشید که عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارند. همیشه به خاطر داشته باشید که وسایل زندگی را باید استفاده کرد و مردم را باید دوست داشت و به آنان عشق ورزید. اما مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می شوند و وسایل و چیزها دوست داشته می شوند.

 نظر دهید »

زيارتش بهانه نمي‌خواهد! «الله‌اكبري»

13 شهریور 1393 توسط 313

سرت را به شيشه پنجره تكيه داده‌اي. ماشين هرلحظه به شهر نزديك‌ترمي‌شود، دلت هواي او را كرده بود كه پا در سفر گذاشتي. از بلنداي جاده به شهر خيره مي‌شوي نگاهت از روي ساختمان‌ها مي‌گذرد. چشمان تشنه‌ات در التهاب عطش مي‌سوزند. چيزي را مي‌كاوند كه خود نمي‌داني. در تابش نور آفتاب تشعشع خيره‌كننده «گنبد طلايي» حرمش چشمانت را به آتش مي‌كشد. نگاه تشنه‌ات بر روي گنبد قفل مي‌شود، مي‌ماند. گويي به آنچه مي‌طلبيده رسيده است…

مطاف ملائكه الله

جذبه محبت كريمه، امان فكر كردن به غير را از تو گرفته است. توان ايستادن نداري، تا لحظه‌اي ديگر بر دروازه حرمش خواهي بود. بيقرار، بيخود از خود، دل هواي پرواز مي‌كند، بي‌تاب از ماندن. چشم‌ها بهانة باريدن مي‌گيرند. زبان زمزمه نيايش پيدا مي‌كند و دست‌هايت تشنة قنوت دعا مي‌شوند. ضرباهنگ قلبت با پايت درهم مي‌آميزد، كسي تو را به خود مي‌خواند…

اذن دخول

بر آستان در كه پا مي‌گذاري بي‌اختيار دلت مي‌لرزد. حس مي‌كني در دريايي از نور غوطه‌ور شده‌اي. «صحن و سراي» باصفايش روح تو را سرشار از لطافت و مهر مي‌كند. «كبوتران حرم» اين ساكنان هميشگي دسته‌دسته بر گرد حرم طواف مي‌كنند و به او سلام مي‌دهند. دست بر سينه مي‌گذاري، صداي هق‌هق قلبت را مي‌شنوي. و بي‌اختيار اشك ورود به حرمش را از خدا و پيامبر و ملائكة الله و خود كريمه مي‌طلبي، چرا كه ورود به اين مكان مقدس بي‌اجازه نشايد. ديگر تاب ايستادن نداري، وارد مي‌شوي و خود را در جاري آب حرمش تطهير مي‌كني…

ضريح، لحظه‌اي تا بي‌نهايت…

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

نامه ای برای خدا...

07 شهریور 1393 توسط 313

 نظر دهید »

سلامتی دخترایی که ...

07 شهریور 1393 توسط 313

 

سلامتی دخترایی که...

 

سلامتی دخترایی که سرشون بره چادرشون نمیره…..
سلامتی دخترایی که آروم قدم برمیدارن و سنگین که مبادا دل نامحرمی بلرزه…..
سلامتی دخترایی که زیباییشون رو عرضه نمیکنن به هرکس و ناکسی…..
سلامتی دخترایی که از هر کس و ناکسی دل نمیبرن…..
سلامتی دخترایی که بهشون میگن اُمُل ولی سرشار فهم و دانایی هستن و بازم سکوت میکنن تا مبادا ترک برداره چینی نازک عفتشون…..
و سلامتی دخترایی که میراث حضرت فاطمه ی زهرا(س) رو خوب حفظ کردن…..

سلامتی همه شون یه صلوات بفرستین

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 نظر دهید »

از جنس آسمان

04 شهریور 1393 توسط 313

ریحانه عزیزم! رضوانه جانم!

نمی‌توانم فقط شما دو عزیز را مخاطب نامه خودم قرار دهم. و شما خوب می‌دانید که چرا.

و مطئنم که عذر و دلیلم را برای این معنا می‌پذیرید.

چرا که پیش از این پذیرفته‌اید که فقط شما دو تن، دختران من نیستید و شما از سالها پیش از این ناگزیر شده‌اید - البته به اشتیاق و اختیار - که در دلم کمی تنگ‌تر بنشینید تا جا برای دختران دیگر هم به قدر کافی باقی بماند. و من هم سعی کرده‌ام آنقدر دلم را وسعت دهم که هر کدام از دخترانم باور کنند که یک دل کامل پدرانه را در اختیار دارند. بعضی از این خواهرانتان را می‌شناسید، و با آنها رخ به رخ نشسته‌اید و شانه به شانه راه رفته‌اید و دانه به دانه گریسته‌اید و غش غش خندیده‌اید. مثل مرضیه از کرمان، زینب از شیراز، آزاده از رفسنجان و لعیا و پریناز و زهرا و هدا و حوریه و فاطمه و طلیعه و آمنه و عطیه و طاهره از تهران و…

از برخی فقط اسمشان را شنیده‌اید و یا فقط نامه و یادداشتی ازشان دیده‌اید مثل سونیا از نروژ و آتنه از فرانسه.

عده زیادشان را هم ندیده‌اید و نشناخته‌اید و اسمشان را نشنیده‌اید.

من هم همینطور. عده زیادشان را ندیده‌ام و اسمشان را هم نشنیده‌ام اما گمان می‌کنم که تا حدودی شناخته‌ام.

آنها مخاطبین اصلی نوشته‌های من هستند و نوشته‌های من با نگاه و نفس آنهاست که جان می‌گیرد و روح پیدا می‌کند.

به هر حال اکنون که قرار شده یادداشتی برای دخترانم بنویسم، ترجیح می‌دهم که این یادداشت را برای همه دخترانم بنویسم.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

الفباى فرهنگ معصومه (ع)

04 شهریور 1393 توسط 313

 

به نام خدا
بانوى کرامت ، تو آيت بزرگ خدايى که عارفان سترگ و عرشيان خاک نشين بر سنگ آستانه ات بوسه مى زنند .
مراجع عظام از مرقد مقدست نور و نيرو مى گيرند .
غرورها همه در آستان قدسى ات غروب مى کند ، شاهان ، سر تسليم بر آستانه ات نهاده اند ،و دهها شاهزاده و وکيل و وزير ، به غلامى و چاکرى اين بارگاه بهشتى مى بالند .
عالمان ، مفسران ، محدثان ، خطيبان ، محققان و نويسندگان ، صالحان ،صديقان و شهيدان هزاران ، هزاران ، در باغ بابلان تو نغمه سرايى دارند .
سلام اى کوثرستان سخاوت که از دست تو مى بارد کرامت
الفباى فرهنگ معصومه (ع) را به خاک پاى تو تقديم مى دارم و اين ستايشنامه را شايسته ايوان بلند آينه ات نمى دانم .
- آ -
آدم در بامداد ميلادت به خويش مى بالد و آسمان را آذين مى بندد .
آواى زيباى -آزادي- از آستان بلندت به گوش مى رسد ؛ -آزادي- در زيارت تو به -استقلال- مى رسد . -پيروزي-چشم اميد به آسمان کرامت تو دوخته است . آفتاب آئينه دار طلعت توست . آرزوى زائرانت زيارت مهدى (عج) است . تو آب حيات تشنگان آئين خدايى و عالمه آل محمد (ص) .
- الف -
الفباى اسلام را شما به جهان آموختيد . ارمغان اخوت را از دارالايمان تو داريم . احسان و اخلاق وايثار را در حريم تو مى آموزيم و باغ ارم را در ساحل آستانت مى جوييم . درعصر انتطار ، فقيهان ، انديشمندان شهر تو را جانشين حجت خدا مى دانيم.
- ب-
تو بانوى بوستان توحيدي. برج بلند اميدى . بارگاهت کانون بيدارى است و باغ سرسبز زندگى . بهشت موعود الهى در انتظار زائران ديار توست. اى بانوى بزرگ !
-بيت النور- پر نورتر و باران بهار آفرين الهى برسرزمين قم هميشه ريزان باد .
- پ-
پاکى و طهارت ميراث خاندان شماست ، پيروزى ، پاداش پروردگار به پيروان راستين شما و پارسايى ، -پايان نامه - دانش آموختگان مدرسه عشق شما. دل پيران عارف پاى بست معصومه (ع) است . و پادگان جوانان پاک دل پاى تخت معصومه (ع) . پرچمش در اهتزاز و پروانگان پيرامونش هماره در پرواز .
- ت -
تربت قم ، تاج تشيع بر سردارد . تنديس فداکارى است . تاريخ ايمان و تلاش شيعه است و کارگاه تابوت طاغوت ها . تکبير گويان قم ، تن پوش تقوا به تن دارند و تبه کاران از تندر قيام قم تب لرزه مى گيرند . زائرانش تکبير و تسبيح و تحميد - شعار جاودانه زهرا (ع) - را در زيارت تو تکرار مى کنند .
- ث -
تو خواهر ثامن الحججى ، آفتاب طوس.
تو ثانى کوثرى ، مهتاب مدينه .
تو ثمره درخت امامتى و در ثمين ولايت.
ديدار کويت ثواب بهشت برين دارد .
مدح و ثنايت سرمه ديدگان ساعت ها و ثانيه ست .
- ج -
چشم و چراغ قم و سرچشمه فياض فيضيه ، فاطمه معصومه (ع) است . چادر نمازش افتخار چراغ اخضر است و چرخ نخ ريسى مارش مدار استقلال کشور . چترعنايت بر سر جهان دارد .
نامش ، چهل کليد چاره ساز مشکل هاست. چهل اختران ، همراهان شيدايش ، و چشمه آفتاب ، قصه اى از چلچراغ ايوانش .

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

کلید بازگشت

06 مرداد 1393 توسط 313

خداوندا! امروز، روز عید فطر است. روز بازگشت به سوی تو. در این ماه به من نعمت های فراوانی دادی. کمکم کردی تا بیشتر به تو نزدیکتر شوم. ولی چه کنم؟ روز های دیگر می آیند و این حالات از من دور می شوند.

چشمانم! همان چشمانی که در شبهای قدر برای تو می گریستند، به خطا می روند. دست هایم، زبانم، همه وجودم، احساس می کنم که نزدیکی به تو را از دست می د هند. می دانم که این تغییرات به خاطر اعمال خود من است. شرمنده ام، ولی چه کنم؟

این حرف دل بسیاری از ما در روز عید فطر است. ولی به راستی چگونه می توانیم از این نزدیکی با خدا پاسداری کنیم؟

بازرگانان معمولا فعالیت های مالی خود را در دفتر روزانه و دفتر کل یادداشت می کنند و از این طریق به آسانی می فهمند که چقدر سود برده یا زیان کرده اند؛ چه میزان به اشخاص بدهکارند و چه مبلغی بابت مالیات باید پرداخت کنند؛ چه نوع کالایی وارد کرده و چه مقدار به فروش رسانیده اند و کالاهای موجود در انبارشان چه چیزهایی است؟ خلاصه تمام سرمایه آنان با یک نگاه معلوم می گردد و می دانند در آینده چه کارهایی باید انجام دهند.

چرا اعمال صالح و کارهای ناشایستی را که انجام می دهیم، محاسبه نکنیم؟ مگر اعمال نیک موجب نزدیکی به خدا و خشنودی او نمی شود و مگر گناهان، ما را از او دور نمی کند؟ مگر یقین نداریم که همه اعمال از ریز و درشت و زشت و زیبا نزد خداوند ثبت و ضبط می شود و همه در روز جزا به نمایش در خواهند آمد؟ پس چرا زمانی را به محاسبه اعمال خود اختصاص ندهیم و در پیشگاه خدا از کارهای زشت پوزش نخواهیم و خود را برای فردایی بهتر و انجام کارهایی نیکوتر آماده نسازیم؟

با این کار می توانیم درباره اعمال روزانه خود فکر کرده و آنها را جمع بندی کنیم؛ تصمیم قاطعی برای ادامه اعمال صالحی که در روز گذشته انجام داده ایم، بگیریم و سعی کنیم دیگر به سراغ اعمال ناپسند روز قبل نرویم؛ بلکه تلاش خود را بکار گیریم تا آنها را جبران کنیم.

ارزش محاسبه نفس تا حدی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر می فرمایند:

«ای ابوذر! از نفس خود حساب بکش پیش از اینکه از تو حساب کشیده شود. زیرا حسابرسی امروزت بسی آسانتر از حسابی است که فردا از تو خواهند کشید؛ و به نفس خود رسیدگی کن پیش از آنکه در ترازوی سنجش نهاده شوی و برای آن روز بزرگی که کردار ها نمایان می شود، خود را مهیا و آماده ساز؛ همان روزی که اعمال آشکار می گردد و هیچ چیز بر خداوند پوشیده نیست.

ای ابوذر! کسی از گروه پرهیزکاران شمرده نمی شود مگر اینکه از نفس خود حساب کشد، حسابرسی و دقّتی شدید، شدیدتر از حسابی که شریکی از شریک خود می کشد …» (1)

آری، یکی از مهمترین کلید های بازگشت به سوی خدا و اسرار باقی ماندن در راه او، محاسبه نفس است، هرچند که این کار ممکن است بسیار آسان به نظر برسد، ولی اگر با برنامه ای منظم و ادامه دار، اعمال هر روز خود را در پایان همان روز محاسبه کنیم، فرصت کافی خواهیم داشت تا قبل از به پایان رسیدن فرصت ها، کار های خوب خود را ادامه داده و اعمال بدمان را جبران کنیم …

«خداوندا، اینک با ماه رمضان وداع می کنیم، همانند وداع با عزیزی که فراقش بر ما دشوار است و رفتنش ما را غمگین و گرفتار وحشت تنهایی می کند؛ عزیزی که او را بر ما پیمانی است که باید آنرا نگه داریم و حرمتی است که باید آنرا رعایت کنیم و (بر ما) حقی دارد که باید آنرا ادا نماییم. پس، اکنون می گوییم: بدرود ای بزرگ ترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا.» (2)


پاورقی‌ها:

1- وسایل الشیعه، جلد 16، صفحه 98

2- بخشی از دعای 45 صحیفه سجادیه، دعای وداع با ماه مبارک رمضان.

 نظر دهید »

اقیانوس کرامت...

21 تیر 1393 توسط 313

سلام بر لحظه‏ هایی که تو را آوردند!

سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!

سلام بر لبخند سرافراز علی علیه‏ السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!

سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!

سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی!

سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.

 نظر دهید »

چادرم...

21 تیر 1393 توسط 313

غربت چادر+چادر+پوستر چادر+دختر چادری+دختر محجبه و چادری+زن

 

گاهی چادرم خاکی می شود..
گاهی چادر مشکی ام از در و دیوار شهر خاکی می شود..
از نگاه های طعنه امیز خاکی می شود..
از حرف های سیاه خاکی می شود..
و گاهی چادرم را خودم خاکی میکنم..
چادرم را میشویم تا غبار شهر از رویش پاک کنم..
تا سنگینی نگاه هارا پاک کنم..
با همه ی این حرفها چادر خاکی ام را با تمام وجودم دوست دارم…
و ان را با افتخار به سر میکنم به یاد چادر خاکی مادرم زهرا(س)در بین کوچه های غریب مدینه..

 2 نظر

حس بندگی ...

21 تیر 1393 توسط 313

این روز ها تشنه که می شوی،
گرسنه که می شوی ،
وقتی از شدت گرما تنت می سوزد
فقط به یک چیز می اندیشی

لبخند رضایت معشوق

نگاه مهربان خدا

و آغوش پر از مهر پروردگاری که تو را به خود می خواند

آن زمان است که احساس می کنی….

احساس می کنی بزرگ شدن را

مطیع شدن را

بنده شدن را …

و چه حس خوبی است حس بندگی …

 نظر دهید »

امروز نام من "خدیجه "است

17 تیر 1393 توسط 313




پیامبر سال مرگ خدیجه علیهاالسلام را سال غم نامید و همیشه از دوری خدیجه علیهاالسلام ناراحت و غمگین بود.

خدیجه بهترین دوست برای پیامبر بود و فداکاری های او آن قدر زیاد بود که بدون آن ها، اسلام و مسلمانان موفق نمی شدند.

خدیجه علیهاالسلام زنی ثروتمند بود و از مال و ثروت خودش برای کمک به مسلمانان استفاده کرد. 

او زنی با ایمان و خداشناس بود که تا آخرین لحظه دست از کمک به پیامبر برنداشت.

او از دنیا رفت و برای پیامبر یک یادگاری گذاشت؛

دختر پنج ساله ای که فاطمه علیهاالسلام نام داشت.


 2 نظر

السّلام علیک یا خدیجه الغراء

17 تیر 1393 توسط 313

 

با کوچ تو ای بانو! دیگر هیچ کاروانی در بیابان دل‌ها، بی‌شوقِ کعبه یادت قدم نزد؛ که استواری امروزِ بنای دین،
از برکت خشتِ نخستینِ توست، السّلام علیک ای نور کبری ای نیّره عظمی!

 نظر دهید »

آدم قابل اعتمادي نيست!!!

17 تیر 1393 توسط 313

كافي بود كسي را يكبار در نماز با توجه ببيند ،

وقتي دو نفر به او مي رسيدند يكي آهسته به ديگري مي گفت: آدم قابل اعتمادي نيست، بايد مواظب حرف زدنمان باشيم و او با تعجب مي پرسيد: چطور؟

گوينده توضيح مي داد: هر چه بشود مي رود به خدا مي گويد. يك سره با خدا در حال حرف زدن است!

 نظر دهید »

پروانگی

17 تیر 1393 توسط 313

ترسید"چراغ دوازدهم” را هم بشکنند…

جایش یک “شمع"داد تا ببیندچه می کنند با او…

پروانگی آموخته ایم؟!…

 نظر دهید »

او می بیند...

15 تیر 1393 توسط 313

خـــــدایـــــــــــا..!

هر چنــــد وقـــت یکبــــار به ما یـــــــــاد آوری کن:

نامحـــــــــرم نامحـــــــــــــرم اســــــــت…
چه در دنیـــــــــای حقــــــــیقی …

چه در دنیای مجــــــــــــازی…

 

یادمـــــــــان بینــــــــــداز فاطـــــــمــــــــــــه(س) را

که از نابینــــا رو می پوشاند…

 

 1 نظر

اندیشه کنیم!!!

10 تیر 1393 توسط 313

تلویزیون  آمد: ….  خواب  رفت!

سود  آمد: ….  برکت  رفت!

مُد  آمد: ….  حیا  رفت!

فست فود و پرخوری  آمد: …  سلامت  رفت!

رشوه  آمد: ….  حق  رفت!

دیر خوابی  آمد: …  نماز صبح  رفت!

اسراف و مصرف گرایی  آمد: ….  قناعت  رفت!

قوم پرستی  آمد:.. برادری  رفت!

ماهواره  آمد:… حجاب  رفت!

جوایز بانکی و گاوصندوق  آمد:… زکات  رفت!

تلفن  آمد:… صله رحم  رفت!

اندیشه کنیم!!!

چه ها آمد ، چه ها رفت ….!؟

 2 نظر

خوشا راز گفتن و پاسخ شنیدن

08 تیر 1393 توسط 313

امشب نخستین بار است كه تو را مى‏بینم چهره‏ات بهزیبایى مى‏درخشید. سر بر آسمان برداشته‏اى، هلال ماه را مى‏نگرى و زمزمه مى ‏كنى : خدایا این ماه را بر ما به امنیت و ایمان، سلامت و اسلام، عافیت و دفع درد و… نوگردان .

-اولین روز رمضان بر تو مباركباد. مى‏دانى میهمان چه كسى هستى؟ او كه معبود جهانیان است و عفوكننده گنهكاران. از او درخواست‏سلامت روزه و شب زنده‏ داریت را بنما!

-دو روز است كه لب از خوردن فرو بسته‏اى. تلاش كن تا به خشنودى پروردگارت نزدیكتر و از خشم او دور شوى. از مهربانترین مهربانان توفیق خواندن آیاتش را طلب كن!

-امروز سوم رمضان است. براى تیزهوشى و بیداریت دعا كن و از هر چه در آن بى‏خردى و اشتباه‏ است‏بپرهیز. سهمت را از خیر و بركت این ماه افزونتر بخواه كه او بخشنده ‏ترین بخشندگان است.

-چهار روز است كه درهاى آسمان به رویت گشوده شده. براى برپاداشتن فرمان و دستور خدا برخیز آنگونه كه شایسته است و سپاسگزارش باش. بى‏شك پروردگارت به احوال تو بیناترین بینایان است.

-پنجمین روز رمضان است ومیزبان گوش به دل تو دارد. دست‏به دعا بردار: خدایا در این ماه مرا از آمرزش خواهان، از بندگان شایسته فرمانبردارت، از اولیاء مقرب درگاهت، از… قرار ده.

صفحات: 1· 2· 3· 4

 نظر دهید »

خدای من…کجا هستی

25 خرداد 1393 توسط 313

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

 

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت …گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت و بیشتر از همیشه …

 نظر دهید »

ولادت عشق

10 خرداد 1393 توسط 313

از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین حوادث ،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود  نمی بیند.

مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟

مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو “موج"، موجودیت یافت؟

مگر نه این که ” نسیم” با تولد تو متولد شد و مگر نه ” صاعقه” اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه “عشق” در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه ” ایثار” به تو مقروض شد و مگر نه ” آفرینش” از روح تو جان گرفت؟

پس چرا ما خبر ” ولادت”  تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟

پس چرا ما در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می گیرد؟

از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل؛ همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.

پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظهور نهادی، گلویت را بویید و اشک دلش، بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.

همان حدیث که توان از تن علی ربود و بر بیابانش ایستاند و ناله اش را به آسمان رساند که:

” ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتیة من آل محمد…”

اینجاست قتلگاه حسین، خون عزیزان محمد بر پیشانی این خاک جاودانه می شود. همین جا کاروان عشق درنگ می کند و بار بر زمین می نهد، وادی معاشقه اینجاست. همینجاست که پیامبران و فرشتگان صف در صف، گوش به راز و نیازی عارفانه می سپرند.

این جاست که فریاد خون آلودِ” الهی رضاً برضاک” سینه آسمان را می شکافد و بر رضایت خداوند، چنگ می زند و آسمان از این درد می شکند و زمین بر خود می پیچد.

آری، از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل و رسالتی سنگین بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمی و هر بطن وجود و شخصیت تو را بطنی است و آن را بطنی دیگر تا لایتناهی و اگرچه اوج پرواز والاترین انسان، حضیض - پایین ترین- شناخت تو را درنمی یابد.

و هر چند تو برتری از آنچه ما می اندیشیم و آن صفات که تو را متصف می کنیم و اگر چه تو زینت بخش صفاتی، و اگرچه یادمان نرفته است آن کلام را که در قیامت والاترین مؤمنین  در تب و تاب دیدار خداوندی می سوزند و از او تقاضای دیدار می کنند؛ برقی می درخشد و نوری متجلی می شود که همگان را سالیان دراز بی خویش و بی هوش می کند و وقتی خود را می یابند و به هوش می آیند، عاجزانه از خدا می پرسند که این تو بودی؟ و پاسخ می شوند که این یک تجلی از چهره حسین بود؛ جلوه ای از رخ اباعبدالله، یک نیم نگاه ثارالله… و قلم را هرگز توان شرح این دیدار نیست…ولیکن ما را فقط  یارای دیدن ظواهر است و همین و تا همین حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دل های ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.

ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره مان که در گلو چکانده ای، حیات و زندگیمان بخشیده است.

ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می کنیم که تو در آن درنگ کرده ای.

ما بر خاکی سجده می کنیم  که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.ما همچنان که ساده ترین نیازمان؛ آب نوشیدن را، به یاد تو مرتفع می کنیم، احساسمان، اندیشه مان، مرگمان، حیاتمان، سلوکمان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می گیرند و معنا از تو می یابند.

بر مظلومیت جوانانمان از آن خرسندیم که مظلومیت تو را تداعی می کنند. جوانانمان را به یادواره علی اکبر تو به میدان فرستادیم.

و خون را از آن جهت ارج می نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده ای و آوارگی زنان و کودکانمان را از آن روی تاب می آوریم که گوشه ای از آن همه درد و رنج تو را بشناسیم. ما هر چه خون به یادواره تو داده ایم و آنچه به دست آورده ایم، از دست های مبارک تو گرفته ایم و بر همین اساس ما گشتیم، جستجو کرده یم، زیرورو کردیم، و ارزشمندترین گلستان جامعه و عطرآگین ترین مجموعه گل را- به اعتقاد باغبان بزرگوار- آن ستون ها را که استواری جامعه در گروی وجودشان است- به اعتقاد بنیانگذار- زیباترین، خالص ترین، مؤمن ترین، ایثارگرترین جوانانمان را- به اعتقاد مربی- جدا کردیم، ممتاز نمودیم و روز تولد تو را به ایشان اختصاص دادیم و جز اینان، چه گروهی را شایستگی این منزلت بود؟

یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!

آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگی بخش!

و هدیه های این امت را که بر اساس آیه” لن تنالواالبرحتی تنفقوا مما تحبون”؛ معشوق های خویش را فدای تو کردند، به پیشگاهت بپذیر.

 

” سید مهدی شجاعی”

 نظر دهید »

بعضی از انسان ها...

10 اردیبهشت 1393 توسط 313

بعضی از انسان ها، حتی در ادای دو رکعت «درستی» و «راستی» ، کثیرالشک هستند!
بعضی از انسان ها، فرشته ای هستند که در زمین، آلاخون والاخون شده اند!
بعضی از انسان ها، آهوان آواره ای هستند که از اتوبان آسمان منحرف شده و به درّه ای در زمین سقوط کرده اند!
بعضی از انسان ها، مکندگانِ هلِ پوچِ پوچگرایی هستند!
بعضی از انسان ها، میوه ی کال کمالند!
بعضی از انسان ها، «ویولنِ» لولوهای غربیند!
بعضی از انسان ها، مجذور فرشته و شیطانند!
بعضی از انسان ها، ماهواره ی گردش افلاکیان به دور کره جمال و کمالند!
بعضی از انسان ها، دستِ بلندِ آفرینش بر پیشانی تفکّر طبیعتند!
بعضی از انسان ها، کتری آب جوشی از اندیشه اند که همیشه روی اجاق روشن زمانه قرار دارد!
بعضی از انسان ها، قهوه ی تلخ کافه ی کفرند!
بعضی از انسان ها، نیش عقرب کینه اند و بعضی، نوش زنبور عسل محبّتند!
بعضی از انسان ها، همان صابون ابلیسی هستند که به جامه ی فرشته ها خورده اند!
بعضی از انسان ها، طوطی سخنگوی فطرتند! بعضی، وزیر دارایی عقلند! .و بعضی مدیر دبستان وجدان!
بعضی از انسان ها، مهندس ریاضتهای دروس اخلاقیند!
بعضی از انسان ها، از خویشاوندان نسبی صبوری هستند و بعضی، از اقوام ماقبل تاریخِ عجله های شیطانی!
بعضی از انسان ها، با زیبایی مثل سیبی هستند که از وسط نصف شده باشد!

بعضی از انسان ها، قاشق چایخوریِ چاشنی های زندگی اند!

بعضی از انسان ها، مرّبای قوام گرفته ی مرّبی های دلسوزند!
بعضی از انسان ها، نوشداروی پیش از کشتنِ سهرابند.
بعضی از انسان ها، چای شیرین اخلاق را به حوزه لبهای خلایق صادر می کنند!
بعضی از انسان ها، باربران سینیِ «فراماسونری» هستند!
بعضی از انسان ها، سوی دلشان آنقدر کم است که با عینک علوم تجربی، به عالم غیب چشم غرّه می روند!

صفحات: 1· 2

 1 نظر

رو به راه

28 فروردین 1393 توسط 313

خدایا کمک کن اوضاعمان رو به راه شود …

رو به راه مستقیم …

راه مستقیم، راه بندگى خداست.سوره یس، 61.

راه مستقیم، همان راه میانه و وسط است كه حضرت على ‏علیه السلام

مى‏فرماید: «الیمین و الشمال مضلّة و الطریق الوسطى‏ هى الجادّة»(19)

انحراف به چپ و راست گمراهى و راه وسط، جاده‏ ى هدایت است.

راه مستقیم یعنى؛میانه ‏روى و اعتدال و احتراز از هرنوع افراط و تفریط،چه

در عقیده و چه در عمل.

 نظر دهید »

با نفسم دعوا دارم ...!

28 فروردین 1393 توسط 313

هر روز با هم دعوا داشتند ولی زورش به او نمی رسید. نمی دانست چه

کند، با خودش گفت می روم شکایت می کنم… کتاب مفاتیح را برداشت و

آن را باز کرد:«الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره…»

خدایا به تو شکایت می کنم از نفسم .

 نظر دهید »

جواب...

27 اسفند 1392 توسط 313

 

 نظر دهید »

کوثر

26 اسفند 1392 توسط 313

دست و دلت می لرزد…

وقتی به این فکر میکنی که روزی عده ایی به اصطلاح اصحاب پیامبر که گاهاً نسبتی هم با آن حضرت داشته اند فقط حدود هشتاد روز بعد از غدیر و فقط چند روز بعد از دنیا رفتن پیامبر همه حرفها و سفارشات ایشان را فراموش کردند و دُردانه حضرت رسول و ناموس خدا و بانو دو عالم برای رسیدن به خلافت بین درب و دیوار ….

سخت ترین جای تاریخ که واقع بازگو کردنش سخت است همین بخش است…

نظیرش نه قبل دیده شده نه بعدش

پست تر از این آدم ها به قبل از این بوده نه بعدش

جانسوز تر از این حادثه نه قبل بود نه بعدش

همه مصیبت های شیعه از روزی شروع شد که عده ایی جرات-خیانت یا حماقت یا رذالت- کردند و حرمت ناموس خدا را نگه نداشتن و از این آن شد که در کربلا

اینکه امروز می بینی به راحتی مسلمان می کشند ریشه اش از آنجاست.

 نظر دهید »

فاطمیه شاهراه ظهور

26 اسفند 1392 توسط 313

 

سال دوباره گذشت و دوباره رسیدیم به ایام فاطمیه

ایامی که حزن و اندوه آل محمد (ص) بیشتر است ، می دانی چرا بیشتر؟

چون او نه فقط همسر شوهرش ، نه فقط مادر بچه هایش ،بلکه مادر پدرش هم بود. آری ، ام ابیها…

مادری که اگر نبود ، جهان به یک دانه جو هم نمی ارزید ، مادری که فرزندش امام حسن (ع) می فرماید

همه ما امامان ، حجت های خدا هستیم ولی مادرمان فاطمه(س)، حجت خدا بر ما هست

بله ، السلام علیک یا حجت الله علی الحجج

مادری که در اوج جوانی ، پرپر شد ، اما بویش ، تا ابد حتی در عرصه قیامت هم در جهان هستی ،

فضا را معطر می کند ، چون او صدیقه طاهره است

مادر با شهادت خود ، خیلی چیزها را به ما یاد داد

یاد داد وقتی در کوچه ها به صورتت سیلی می زنند، باید صبر کنی و راز دار باشی و به شوهرت نگویی

یاد داد وقتی حقی را از تو غصب می کنند ، باید با دلیل و منطق با غاصب ، بحث کنی

یاد داد  وقتی می خواهی دعا کنی ،اول برای دیگران و همسایه ها دعا کنی

یاد داد وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی…

آری

مادر ما یاد داد که برای دفاع  ا ز امام زمان خویش ، باید زخم بخوری ، باید پهلویت بشکند

ادامه »

 نظر دهید »

غیور...

12 اسفند 1392 توسط 313

غیور…


انذارم میدهی تهدیدم میکنی که هر گناهی را بر من خواهی بخشید جز آنکه برای تو شریکی قرار دهم


برای من این تهدید چقدر شیرین است


چقدر بزرگم میکندباید به چشم تو چه عزیز بوده باشم که عشقم را بندگی ام راتنها از آن خود میخواهی غیرت صفت خاص عاشق است و تو خود گفته ای:

غیورترین عاشقانی!

 1 نظر

نشانی من....

12 اسفند 1392 توسط 313

من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم

در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار

خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي

تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن

كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام

در كلبه را باز كن به سراغ بغض خيس پنجره برو

حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد….

با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است.
التماس دعای فرج

 نظر دهید »

نزديك...

02 اسفند 1392 توسط 313

دوست نزدیک تر از من به من است

وین عجب بین که من از وی دورم

چه کنم با که توان گفت که دوست

در کنار من و من مهجورم…

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿ق،۱۶﴾

و ما از رگ گردن به او نزديكتريم.

 2 نظر

آقا بیا که آمدنت دیر میشود...

02 اسفند 1392 توسط 313

 



آقا بیا که آمدنت دیر میشود

دارد هجوم غصه فراگیر میشود

وقتی به نامه ی عملم خیره میشوی

اشک از دودیده ی تو سرازیر میشود

کی این دل رمیده ی من همچو آهوان

در دام چشمهای تو تسخیر میشود؟

حس میکنم که پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر میشود

آقا دعا کنید بیایید زود زود

 

دارد برای آمدنت دیر میشود…

 

 1 نظر

رسم عاشقی...

25 بهمن 1392 توسط 313


“رسم عاشقی تاخیر نیست…

.

.

.

نماز اول وقت یادمان نرود.”

 3 نظر

قرار من با خــــدا...

22 بهمن 1392 توسط 313

قرار من با خــــدا این
شــــد کــــــه


مـن چشــمامو ببنــــــدم
و دســـتمو بـزارم تـو


دست خــــدا و باهـــــاش
بــرم جــــلو


خــــدایا قول بده تــــوی
مسیر دستمو ول نکــــــنی


قول بــــده مـــواظب
سنگـای جـلوی پــام باشـی


قول بــــده مـــواظب
آخـــرش باشــــی


مـــــن تا جـایی چــشمامو
باز نگــــه داشتـــــم


کــــه می دونـــستم
چــــی خوبــــه و چــی بـــــده


ولـی از این بــه بعدش بـا
تــــو


مـن اسمشـو میـزارم دوستـی
و تکیــــه به تـــــــو


و تـــو
اسمـش رو بــزار تــــوکل


خــــــدایــا هـــــوامو داشتــــــه
بـــــــاش…

 2 نظر

کبریت...

20 بهمن 1392 توسط 313

تولد انسان همانند روشن شدن کبریتی است

 

و مرگش خاموشی آن

بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی؟


یا سوزاندی…..؟

 نظر دهید »

مصلحت خداوند

20 بهمن 1392 توسط 313

گنجشک به خدا گفت:لانه کوچکم آرامگاه خستگیم و سر پناه بی کسیم بود طوفان تو آن را از من گرفت کجای دنیای تو را گرفته بود؟


خدا فرمود:مخلوقم ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!

چه بسیار بلاهاکه از تو بواسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی!!

 نظر دهید »

آرامش...

17 بهمن 1392 توسط 313

“الا بذکر الله تطمئن القلوب”

استادی میگفت: این آیه معنایش این نیست که:

“با ذکر خدا دل آرام میگردد”

این جمله یعنی خدا می گوید:

“جوری ساخته ام تو را، که جز با یاد من آرام نگیری”

تفاوت ظریفی است

اگر بی قراری، اگر دلگیری، اگر مشوشی و هزار اگر دیگر…

گیر کار آنجاست که هزار یاد، جز یاد او یا علاوه بر یاد او در دلت جولان می دهد.

 3 نظر

نیاز...

17 بهمن 1392 توسط 313

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ :

اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست كه بى‏نیازِ ستوده است.

( فاطر : 15)

 

 نظر دهید »

ببخش...

05 بهمن 1392 توسط 313

خــــدایا مرا ببخش…

از اینکه

همیشه از تــــو می خواهم

امـا تــــو را نمی خــــــــواهم…

 نظر دهید »

برای ظهورش اماده ای؟...

05 بهمن 1392 توسط 313

 

حاج آقا قرائتی :


اگر لامپی در یکـــ خیابانی بزنند،افرادی بیایند این لامپ را بشکنند..


لامپ دوم را بزنند،لامپ دوم را هم بشکنند..


لامپ سوم را بزنند،لامپ سوم را هم بشکنند ..


اگر یازده لامپ بزنند و مردم نااهل بشکنند حکم عاقلی دیگر می گوید:


“لامپ دوازدهمین را وصل نکـن ایـن ها هنوز آدم نشده‌اند،لیاقت ندارند
بگذار در تاریکی باشند. “



یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند ..


چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند وصل نکرد …


مے گوید:هر وقت آمادگی اش را داشتید، شما هنوز متمدن نشده‌اید …

 


 نظر دهید »

عشق یعنی...

05 بهمن 1392 توسط 313

عشق یعنی شب نشینی باخدا………


گفت وگو با ناله امابی صدا………

عشق پرتاب گلیست ازسوی دوست……..

هرکجاباشه دلم همراه اوست……..


 1 نظر

شماره های من

05 بهمن 1392 توسط 313



هفت شماره را میگیرم …



(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)



… بــــــــــــــــــــوق …



شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،



لطفا” مجددا “ شماره گیری نفرمایید !



هفت شماره دیگر !



(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )



… بــــــــــــــــــــوق …



مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !


.


.


.



باز هم هفت شماره دیگر !




(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)



… بــــــــــــــــــــوق… بــــــــــــــــــــوق …




… لطفا” پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید !



… بــــــــــــــــــــوق …



سلام … خدای من !


اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !



من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !



شماره تماس من :



(غرور ، نفرت ، حسادت ، دل شکستگی ، تتهایی ، حرص ، طمع)



منتظر تماس شما هستم . انسان !
 1 نظر

برای مخاطب خاص ام...

23 دی 1392 توسط 313

سلام

1. حرفات خیلی بچگانه است

2. این طرز فکر کردن واقعا فقط مخصوص یه کودکه

3. توی این دوره زمونه این حرفا و این طرز تفکر جائی نداره

4. اگه بخوای این طوری ادامه بدی ، نابودت می کنن، خوردت می کنن و… .

.

.

.

مخاطب جمله های بالا فقط یه نفره و اون کودک درون خودمه بعضی وقتا دوست دارم مثل کودک درونم باشم کودکی که همراه با ما بزرگ نشد کودکی که مثل ما ارزو نداشت بزرگ بشه کودکی که بغض و کینه اش کلا برای چند ساعت بود اون موقع ها که کودک بودیم وقتی با یکی قهر می شدیم ، درسته که میگفتیم قهرقهر تا روز قیامت ولی دو ساعت بعدش بازم داشتیم با هم بازی می کردیم کدورت ها ادامه نداشت اگر چه حرفامون خیلی علمی و فلسفی و با کلاس نبود ولی در عوض اون چیزی که واقعا منظورمون بود، بود توش نیش و کنایه و بغض و … نبود گاهی باید از کودک درونمون که واقعیت پاک بی آلایشه در برابر هجوم افکار منفعت گرائی آدم بزرگا محافظت کرد.

 نظر دهید »

3 داستان...

01 دی 1392 توسط 313

 نظر دهید »

دلم به پیاده روی اربعین می رود...

27 آذر 1392 توسط 313

اینکه امسال دلم جامانده ….شاید خیلی دلیل داشته باشد!

 

 

دست خودم نیست! این روزها خیلی حسود شده ام! اصلا دلم نمیخواهد بیایم هیئت و بشنوم امروز فلانی رفت کربلا…

رفت که رفت!

دل من را چرا میسوزانید؟

اینکه امسال دلم جامانده ….شاید خیلی دلیل داشته باشد!

ولی….

من هیچ کدام را قبول ندارم آقا!

من به یک دلیل خودم را لایق میدانستم برای زیارت اربعین…؛دیوانه ی کوی تو بودن!

و شما شاید به هزار دلیل امضا نکردی بیایم پابوسی تان…؛بیهوده مزن لاف تو ای مدعی عشق!

***

دلتان را به پیاده روی اربعین بفرستید.

دلتنگی ها،نجواها و عاشقانه های تان را در جاماندن از سفر اربعین در بخش نظرات به یادگار بگذارید..

دریافت
 نظر دهید »

لحـظه های عمر را غنیـمت بشماریـم …

02 آذر 1392 توسط 313

لحظه های عمر را غنیمت بشماریم

زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو در آن غرق …
این تابلو را به دیوار اتاق مى‌زنى
آن قالیچه را جلو پلكان مى‌اندازى
راهرو را جارو مى‌كنى
مبل‌ها به هم ریخته است،
مهمان‌ها دارند مى‌رسند و هنوز لباس عوض نكرده‌اى،
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم كارهایت مانده است

یكی از مهمان‌ها كه الان مى‌آید نكته‌بین و بهانه‌گیر و
و چهار چشمى همه چیز را مى‌پاید …
از این اتاق به آن اتاق سر مى‌كشى،
از حیاط به توى هال مى‌پرى،
از پله‌ها به طبقه بالا می‌روى، بر می‌گردى …
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى
غرق در همین كشمكش‌ها و گرفتاری‌ها و مشغولیات و خیالات

مى‌روى و مى‌آیى و مى‌دوى و مى‌پرى
كه ناگهان سر پیچ پلكان جلوت یک آینه است …
از آن رد مشو …!
لحظه‌اى همه چیز را رها كن
خودت را خلاص كن
بایست و با خودت روبرو شو
نگاهش كن
خوب نگاهش كن!
او را مى‌شناسى؟
دقیقا وراندازش كن
كوشش كن درست بشناسی‌اش
درست بجایش آورى
فكر كن ببین این همان است كه مى‌خواستى باشى؟
اگر نه
پس چه كسى و چه كارى فوری‌تر و مهم‌تر از اینكه
همه‌ی این مشغله‌هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تكرارى و زودگذر و
تقلیدى و بی‌دوام و بى‌قیمت
را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى
و او را درست كنى

فرصت كم است!
مگر عمر آدمى چند هزار سال است؟!
چه زود هم مى‌گذرد
مثل صفحات كتابى كه باد آن را ورق مى‌زند،
آن‌هم كتاب كوچكى كه پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد …


لحظه های عمر را غنیمت بشماریم

 نظر دهید »

کربلا آخر خط است، پیاده نشوی، برمیگردی

30 آبان 1392 توسط 313

وقتی حسین در صحنه است ، اگر در صحنه نیستی هر کجا می خواهی باش ، چه ایستاده به نماز ، چه نشسته بر سر سفره ی شراب…

«شهید محسن گلستانی»

لبیک یا حسین مسئولیت دارد

عاشورا را چه تفسیر کرده ای؟

مگر نه اینکه “کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا” ؟

کربلا ابن زیاد هم دارد، مراقب باش!

گوش کن… می شنوی؟ شهید مطهری فریاد می زند: شمر امروز را بشناس! شمرها، عمر سعدها، حرمله ها و ابن زیاد ها، ثابت های وابسته به یک روز نیستند، متغیر های وابسته به تاریخ اند. شمرهای متحجری که با پیشانی پینه بسته جهت تقرب به خدا سر خامس آل عبا را می برند. عمرسعدهایی که برای قدرت، دست به هر ذلتی می زنند. ابن زیادهایی که فرمان می برند تا فرمان بدهند. حرمله هایی که تیر سه شعبه شان از طفل شش ماهه هم درنگ نمی کند، و لشکر عظیم کوفه که بصیرت ندارند و بنده دنیایشانند…

کوفیان اگر چه نمی خواستند ، ولی حسین (ع) را کشتند. و آنگاه که به سبب ناجوانمردی های خود ناله سر می دادند، امام سجاد (ع) فرمود:

«این مردم برای ما اشک می ریزند؟! پس چه کسانی ما را کشته اند؟!»

و اینک هنگام پیامبری زینب-سلام الله علیها- بود:

«ای مردم کوفه، ای جماعت مکر و افسون و محروم ماندگان از غیرت و حمیت، اشک چشم هایتان خشک مباد و ناله های شما آرام نشود. شما سوگندهایتان را دستاویز فساد و نابودی خویش قرار دادید، شما چه دارید جز گزافه ، غرور، دشمنی و دروغ؟ و همانند کنیزکان خدمتکار چاپلوسی و سخن چینی کردن؟!

آیا شما برای برادرم حسین (ع) می گریید؟ گریه کنید که اشک شایسته ی شماست. بسیار بگریید که این ننگ گریبان گیر شماست و لکه این ننگ تا همیشه بر دامان شما خواهد ماند. بدانید توشه راهی که برای آخرت خود فرستادید، بد توشه ای است و بار گناهی که تا روز قیامت بر دوش های شما سنگینی خواهد کرد، گناهی بس بزرگ و نا پسند است… نابود شوید، آن هم چه نابودی ای! پرچمتان سرنگون باد، آن هم چه سرنگونی ای!…»

در کربلا اگر نمی دانی چه باید کرد، زود خودت را به امام برسان.

آری، “ لبیک یا حسین” مسئولیت دارد؛

شور حسینی داشتن زیباست ولی شعور حسینی داشتن از آن زیباتر است؛

و اگر این گونه نیستی، بدان… وای بر ما… که باید برای عاشورا، عاشورایی دیگر گرفت…

 2 نظر

بحر طویل

19 آبان 1392 توسط 313

به نام عشق

«این  صدای  تپش  قلبم  نیست

درحسینهء دل سینه زنی ست»

و این بحر طویل است…

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی…

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

روایت کربلا از زبان دختر سه ساله

15 آبان 1392 توسط 313

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> henUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

دای برادرم علی بن الحسین(علیه السلام) را می‌شنیدم که به عمّه‌ام زینب کبری(سلام‌الله‌علیها) فرمود : این همان لحظه‌ای است که همه ارکان هستی، از زمان هبوط آدم(علیه السلام) تا قیامت کبری بر آن گریسته‌اند.

زمین و زمان ناله می‌کرد و کودکان می‌دویدند. نبودی ببینی که دامنهایشان آتش گرفته بود و از گوشهایشان خون می‌چکید و من در آن میان مأمن و مأوایی جز دامن عمّه‌ام نداشتم. زمان به سختی می‌گذشت.قرار بر رفتن نداشتم. دوست داشتم که بیشتر نزدت می‌ماندم. اماّ مگر داغ تازیانه ها‌ بر جان کوچکم امان داده بود؟ کربلا جهنّم دشمنان تو شده بود و بهشت تو و یارانت. نمی‌توانستم چشم از چشمان به خون نشسته‌ات بردارم.

مرا به زور می‌کشیدند. چقدر سخت بود جدا شدن از پاره‌پاره‌های وحی.

کاش مانده بودم و غبار از چهره‌ات برمی‌گرفتم. کاش پروانه وار دور شمع وجودت می‌گشتم و در پرتو عشق تو می‌سوختم. قرار بر رفتن نبود. از پا‌های آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم و الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده؛ در گوشه‌ی این خرابه، در شهری که مردمانش بویی از مردانگی  نبرده‌اند، به برکت آمدنت آرام گرفته ام.

من بهشت را در آغوش گرفتم، من به وصال محبوبم رسیدم.

اماّ ای کاش زودتر می‌آمدی چون رقیّه‌ات دیگر توانی در جان خسته و رنجورش ندارد.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

فتح خون

15 آبان 1392 توسط 313

عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد ،‌خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند … و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه پاسخ می گوید :« آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می كند هرگز تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنكس كه در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم … »

عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب كبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .

 نظر دهید »

دلنوشته/مناظره عقل و عشق

15 آبان 1392 توسط 313

آماده باشید كه وقت رفتن است

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو… واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد كه عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به شام برند و اگرنه … حرمت حرم امن را با خون او بشكنند. آنان كه رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ كعبه آنان كه درمكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره می كند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند… واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنكه این همه ، سرابی است كه از انعكاس نور در كویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . كعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لكن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند … شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی كه امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت خواهند آمد… اما آن كه می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد كه شكستن حرمت حرم آن همه عظیم است كه چیزی را با آن قیاس نمی توان كرد. بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مكه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار كلام « كُن » بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له كن فیكون . در میان « كُن » و « یكون» تنها همین « فا » ( ف )‌فاصله است ،‌ و آن هم در كلام ، نه در حقیقت . آیا امام كه خود باطن كعبه است ، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شكسته شود‌؟ … خیر.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

نبودنت عادت شده...

03 آبان 1392 توسط 313

نبودنت عادت شده ، جالب است به این تاریکی عادت کرده ام !

منتظر واقعی تو هستی


بیشتر از آن که ما منتظر تو باشیم ، تو منتظر مایی …


منتظر دعا هایمان


تاشاید یکی از ما بگوییم


اللهم عجل الولیک الفرج


 2 نظر

"چادر زهراییم"

30 مهر 1392 توسط 313

نه با “دوستت دارم“های گاه و “بی گاه” (!) اینترنتی

نه با پیامک های عرفانی(!)که ساعت ها باید فکرکنی چه گفت و منظورش چه بود؟!

و نه “عشق سقراط و افلاطونی و دکتر شریعتی” دل خوش میشوم

نه نگاه های خیره خیابانی “دل“م را می لرزاند..

“ساندویچ” بازاری و آن نامه های عاشقانه که نمیدانم از کدام سایت اینترنتی برداشته ای یا در مجله ای خوانده ای…

نه آن وبلاگی که به نامم ساخته ای و مدام جملات “عاشقانه و عارفانه” کپی پیست می کنی

حتی تیپ"دخترکش"و ماشین هایی مدل بالایی که اسمشان را هم نمیدانم

نه آن"نسکافه ای” که در شیک ترین کافی شاپ شهر مهمانم کنی

هیچ کدام قیمت “چادر زهراییم“ نمیشود!

من یک “دختر ایرانیم و ادعایم مسلمانی"!

تکیه گاهم “غیرت و مردانگی” توست

دلم به “مرد بودنت” میلرزد!آرامشم در “ایمان” توست!

و دل خوشم به نگاه سر به زیر و همان چند کلمه “محترمانه ات"…

که یادم بیاورد “تو با بقیه فرق داری! “

 3 نظر

بعضی یک ها

29 مهر 1392 توسط 313

گاهی با یک کــلام قلبــی آســوده و آرام می گردد..

گاهی با یک قــطره لیوانــی لبـریـز می شود..

گاهی با یک کلـمه  یک انـسان نـابــود می شود ..

گاهی یک لـبخنـد  تمـــام زمستان یک فـرد را گــرم نگه می دارد..

گاهی یک پیامک مـحبت آمیـز محبتی را از نـــو شعله ور می سازد..

گاهی یک نــگاه تمسخر آمیــز غـرور انسانی را ویــران می کند..

گاهی با یک بی مــهری دلـــی می شکند..

گاهی یک لیوان چای اشــک را درچشمان مــــادری جاری می سازد..

گاهی با ارسال یک داستان کــوتاه برای دوستــی گرهی بــاز می شود..

گاهی یک جــرقه یک ساختمــان را به آتــش می کشد ..

گاهی با یک کار ســـاده درهای بــهشت به روی آدم بــــاز می شود….

” مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند همه چیزند ”

 نظر دهید »

ابراهیم و اتش و گنجشک

29 مهر 1392 توسط 313

نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد …

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز

 نظر دهید »

پرواز...

20 مهر 1392 توسط 313

رهایی از گناه
یعنی
رهایی از چنگال شیطان
یعنی
رهایی از قفس
یعنی
پرواز در اسمان
یعنی
نزدیک شدن به خدا
یعنی
امید به اینده
یعنی
حرکت ودیدن زیبایی های افرینش خدا
یعنی 
سفر به درون و کشف استعداد ها
یعنی
ارامش
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا کفوراً»(3 انسان)
ترجمه
به راستى ما راه (حق) را به او نمایاندیم، خواه شاكر (و پذیرا) باشد یا ناسپاس.


 نظر دهید »

نوشته ای زیبا برای خدا

16 مهر 1392 توسط 313

خدا یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جوارح من با مهر تو آمیخته است.

از هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس کردم.

و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان را در گوشم جاری شد به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.

و اما نمی دانم چه شد که الان این دل به بند مادیات دنیایی اسیر گشته؟

خدا یا اگر عاشقم می کنی تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم.

خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی، در همه حال وجود بی مقدارم را در حمایت خود قرار دادی.

و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی به سر می بردم تنها فانوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی هایم بودی.

خدایا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید زندگی را سپری کنم.

خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پاهایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم.

 نظر دهید »

با من...

08 مهر 1392 توسط 313

 

دلت را خانــه‌ی مــا کـن، مصفّـا کردنش با من.

به‌ ما درد دل افشـا کـن، مـــداوا کردنش با من

 2 نظر

جمعه نوشت

04 مهر 1392 توسط 313

“یا راده علی یعقوب بعد ان ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم”

یوسف ما را هم باز گردان ..

منبع: http://smf1370.blog.ir/?page=6

 نظر دهید »

خود!

04 مهر 1392 توسط 313


خودی که به درد “خدا” نخورد …

بی خود است …
خدا را در شکستن اراده ها دیدم …

خود را خط می زنم …

تا هر چه هست خدا باشد …
.
.
“و من یتوکل علی الله ، فهو حسبه

“
همین که “خدا” هست کافی است
 نظر دهید »

حب الدنیا

01 مهر 1392 توسط 313

از پرنده که کمتر نیستیم ؛


پرنده ی مهاجری که مقصودش کوچ است،


اصلا به ویرانی لانه اش فکر نمی کند …


دست وپایمان را بدجوری بسته ایم …


گاهی فراموش می کنیم که پیشوایان مان فرموده اند :

حب الدنیا راس کل خطیئه

 1 نظر

دمی با استاد

31 شهریور 1392 توسط 313

آخرین درس

اين هم آخرين درس!

لازم نيست آن را يادداشت کنيد

بگذاريد قبلش از خود شما بپرسم

بچه‌ها! فکر می‌کنيد ارزش يک انسان چگونه معلوم مي‌شود؟

يکی پاسخ داد: ارزش يک انسان به چيزهايی است که دارد.

معلم لبخندي زد و گفت:

روی زمين چیزي مهم‌تر از انسان نيست. پس نمي توان ارزشش را برمبناي چيزی کم ارزش‌تر از خودش سنجيد. ارزش انسان را نمي‌توان با داشته‌هايش اندازه گرفت.

يکی از انتهاي کلاس بلند شد و گفت:

ارزش يک انسان به بزرگي کارهايي است که انجام داده!

معلم گفت:

آنچه والا بودن يک فرد را ثابت مي کند کرده‌هاي او نيست؛

چون بيخ و بن آن‌ها معلوم نيست.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

ایها العزیز

31 شهریور 1392 توسط 313

سپيده صبح لبخند مي زند و کلمات عهد در جانم مي نشيند…
اَللَّهُمَ رَبَّ النُّور العَظيم…
مي نشيني… چانه ام مي لرزد و سراپرده جانم به اشک آراسته مي شود… چشمانت پر از لبخند مي شود… <درب خانه ام هميشه به رويت باز است>… مي داني چه بگويي که با کلماتت آتش به جانم بريزي…
دامي بس بزرگ از تعلقات واهي… و من گرفتار اين دام…
قافله رفته است و من مانده ام… کارواني مقصود نديده…
دست دراز مي کني و من تمام اندوهم را به امانت به تو مي دهم… اندوه غريبي ات را؛ اندوه پيراهن غيبتت را که به دروغ، آلوده به خون نبودنت کرده بودند… و ما باور نکرديم…
عطر حضورت فضا را آکنده کرده بود و اينک…
باز بر سر دلدادگيت هم عهديم قسم به عشق از اين راه بر نمي گرديم
مي گويم اگر باورم نمي کني، فقط بگذار بخواهمت… حتي اگر سخني نگويي با دل آشفته ام…
مي گويي: شيعگي فراموشت شده… در عشق درجا مي زني…

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

دلتنگی

30 شهریور 1392 توسط 313

نزدیکی ودلتنگی

چیز عجیبی نیست


گاهی هرچه نزدیک تر دلتنگ تر


 نظر دهید »

گاهی...

30 شهریور 1392 توسط 313



گاه می‌رویم تا برسیم…
کجایش را نمی‌دانیم.
فقط می‌‌رویم تا برسیم…
بی‌خبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیده‌ای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده…
گاه رسیده‌ای و نمی‌‌دانی و گاه در ابتدای راهی و گمان می‌کنی رسیده‌ای مهم رسیدن نیست،
مهم آغاز است که گاهی هیچ روی نمی‌دهد و گاهی می‌شود بدون آنكه خواسته باشی!

 نظر دهید »

خانه های قدیمی را دوست دارم

28 شهریور 1392 توسط 313

خانه های قدیمی را دوست دارم

تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است

همه چیز عمر دارد

حرف دارد

برکت دارد

تکنولوژی آن ها را له نکرده

یاغی گری ها ی مدرن تغییرشان نداده

هنوز حیاط هست

حوض است

کوزه هست

قناری می خواند

ماهی شنا می کند

دیوارهای اتاق های کوچک

مهمان جمعیتی زیاد است

سفره ها گسترده اند

نه دو نفره

نه چهار نفره


صدای پیرها شنیده می شود

حضورشان برکت خانه است

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

صبرم تمام شده ...

27 شهریور 1392 توسط 313

این روزها زیاد یاد مادری می افتم که رفت خدمت آقا امام صادق (علیه السلام) …. گفت : خیلی وقت است پسرم از مسافرت برنگشته ، خیلی نگرانم …

حضرت فرمودند : صبر کن پسرت بر می گردد …. رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت : پس چرا پسرم برنگشت ؟… حضرت فرمودند : مگر نگفتم صبر کن …. خب پسرت بر می گردد دیگر ….

رفت اما از پسرش خبری نشد …. برگشت ؛ آقا فرمودند : مگر نگفتم صبر کن …

مادر دیگر طاقت نیاورد … گفت : آقا چقدر صبر کنم ؟ … نمی توانم صبر کنم … به خدا طاقتم دیگر تمام شده …

حضرت فرمود : برو خانه ، پسرت برگشته است … رفت خانه دید واقعا پسرش برگشته …

آمد خدمت آقا امام صادق ، عرضه داشت : آقا جریان چیست ؟ نکند مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل می شود ؟ آقا فرموده بودند به من وحی نازل نمی شود اما

” عند فناء الصبر یاتی الفرج “

صبر که تمام بشود فرج می آید ….

این روزها به خودم میگم : فلانی چه طاقتی داری تو …

و دعا کن برای مادری که هنوز فرزندش برنگشته …

وسائل الشیعه ، جلد ۱۵ ، باب استجاب الصبر فی جمیع الامور ، حدیث ۲۰۴۶۲

 6 نظر

قصه غریب الغربائی حضرت رضا علیه السلام

27 شهریور 1392 توسط 313

هیچگاه با خود اندیشیده ایم که آیا ما قدر نعمت امام هشتم شیعیان و قرار گرفتن حرم مبارک این امام همام را در این کشور می دانیم؟ براستی اگر ما قدر امام رضا علیه السلام را بدانیم همچنانکه زائری که قدردان او باشد حقیقتا بهشتی است ، جامعه ای که قدردان این چشمه جوشان هدایت و کرامت و معنویت باشد حقیقتا لبریز از سعادت خواهد بود و در فضای اینچنین جامعه ای بوی بهشت وزیدن خواهد گرفت.

چه کسی قدر امام رضا را می داند؟

بسیاری از ایرانیان مومن در سرتاسر این کشور پاک و حتی دلباختگان اهل بیت علیهم السلام در کشور های دیگر آرزوی زیارت حرم ملکوتی این امام عزیز را دارند اما باز باید از خود بپرسیم که براستی قرب به او و بهره بردن از فیوضات وجودی امام تنها با نزدیک شدن به حرم او و در آغوش کشیدن ضریح و مقبره او میسر است؟

و نیز با خود بیندیشیم که آیا این همه اثر معنوی که برای زیارت امام هشتم در احادیث شمرده شده به صرف در آغوش کشیدن ضریح این امام بزرگوار در وجود ما و زندگی ما سرازیر می شود و اگر نه چه عنصری در این ابراز ارادت ها و زیارت ها مفقود است که آنچنان که باید فیوضات معنوی و سعادات اخروی این منبع فیض در زندگی ما جاری و ساری نمی شود؟

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

محبوب ترین پنجره دنیا

27 شهریور 1392 توسط 313

یک پنجره و یک دنیا خاطره و حرف. پنجره ای که تقریبا برای همه آشناست و برای بعضی ها، یادآور لحظه های عجیبی که فقط خودشان می دانند چگونه گذشته است. این گوشه از صحن انقلاب، یک خاطره مشترک برای همه زائران امام هشتم(ع) است. پنجره ای که به نماد کرامت و بازکردن گره های بسته زندگی تبدیل شده است. این جا«پنجره فولاد» حرم امام رضا(ع) است. محبوب ترین پنجره دنیا.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

کبوترانه بخوان آسمان هشتم را ...

25 شهریور 1392 توسط 313

أ أدخل یا حجة الله ؟!

اجازه هست وارد شوم ای نازنین ، به آستانت ؟!

میدانم.میدانم نالایقم.اقرار میکنم که شایسته ی اذن نیستم اما “فَاِنْ لَمْ اَکُنْ اَهْلاً لِذلِکَ ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِکَ”

میدانم روسیاهم اما مگر می شود کسی اذن دخول را از باب جوادت بخواند و راه نیابد به حریمت ؟!

اصلاً به محض اینکه جوادت را واسطه میکنم ، خود را در صحن جامع کرامت و لطف رضوی ات پیدا کرده و خیره خیره به تلألؤ گنبد نورانیت ات قدم از قدم بر می دارم به سمت ملکوت…

از همین سلام اول راهی میشوم و می آیم…

نمیدانم چه جذبه ای است اما قدم هایم در مسیر به سمت قدس کشیده می شود.گویا دلم راضی نمیشود که تا قبل از رسیدن به ملکوت ، قدس را نبینم!

در دالان گوهرشاد گویا شماره های قبلم را می شنوم.با هر قدم نزدیک می شوم به منظره ای که خاطره ها دارم از آن.خیره شدن به طلایی گنبد و رقص سبزی پرچم از دریچه ی مسجد.فوق العاده است این منظره…

خوب که سیر شدم از این خیرگی خودم ، نماز مسجد گوهرشاد و لذت سلام دادن و برگشتن و رو به گنبد سلام دادن را هم که نوش کردم ، راه می افتم و صحن گردی میکنم.از این صحن به آن صحن ، از این باب به آن باب.میروم و نفس میکشم و لذت می برم از این هوا ، از این فضا ،از کبوتر ها ، از انسان ها.همه چیز خوب است اینجا.همه چیز سفید است.همه مهربان اند ، همه لبخند به لب دارند ، همه مشغول ذکر و دعا و مناجات ، چه زیباست. آرمانشهری است اینجا…

صفحات: 1· 2

 1 نظر

دلتنگ مشهد

23 شهریور 1392 توسط 313


این روزها دلم بد جور بارانی ست…

هوایی ست… اما نمیدانم چرا بهانه گیریهایش زیاد شده ؟؟!!

ببخش مولا جان دست من نیست که دل است،بهانه ی شما و مشهدتان را میگرد…

آسمان دلم بدجور میگیرد،بارانی میشود…

میدانید آقا؟؟انگار فقط گریه میخواهد…

مولای خوبم شما ببخشید جسارتش را دل است دیگرعاشقی مولایش را نکند،چه کند؟؟


این هم تصویر چشمهای بارانی عاشقان مولا موقع دیدن حرم آقا…

تو این روزا اگر دلتون شکست ما رو هم دعا کنید…

 نظر دهید »

حباب

22 شهریور 1392 توسط 313


جاذبه سیب، آدم را به زمین زد …

و جاذبه زمین، سیب را !

فرقی نمی کند؛

سقوط،

.

.

.

سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه ای غیر از «خدا»ست . . . ! !

 2 نظر

وقتي تو نيستي...

22 شهریور 1392 توسط 313


وقتي تو نيستي
نه هست‌هاي ما
چونانكه بايدند
نه بايدها

مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي‌خورم

عمـري است
لبخندهاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي‌كنم: باشد براي روز مبادا
اما
در صفحه‌هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست

آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما كسي چه مي‌داند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا
باشد

وقتي تو نيستي
نه هست‌هاي ما
چونانكه بايدند
نه بايدها

هر روز بي‌تو روز مباداست

“قیصر امین‌پور آینه‌های ناگهان”

 1 نظر

چند قدم تا بهشت...

18 شهریور 1392 توسط 313

بسيجي عاشق كربلاست، و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام‌ها. نه، كربلا حرم حق است و هيچ‌كس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست.(شهید سید مرتضی آوینی)

 3 نظر

روزی که امـام رضا حـاجت مــرا کمتـر از ۱۰ثانیـه داد

17 شهریور 1392 توسط 313

نمیدانم از کجا بگویم

یعنی اصلا چطوری بگویم…!

اونهایی که کربلا رفتنن خوب میدونند که رفتن به این سرزمین یعنی …

یعنی…

یعنی عطش

 یعنی یه شور و حرارت درونی که روز و شبت را به لحظه شماری دوباره برای رفتن به این آستان می سوزاند…

باید بسوزی و دم نزنی و فقط با اه کشیدن کمی خود را آرام کنی…

تا نروی متوجه نخواهی شد

بگذریم

نیمه شعبان بود

ومن در کربلا

سال بعد طاقت ماندن در خـانه را نداشــتم

هرجور بـود خــودم را گذاشـتم در حــرم امام رضـا علیه السلام

فقط آنجا بود که من را آرام میکــرد

الان هم همیــن طور هسـتم

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

بانویی که شفیع شیعیان برای بهشت است

16 شهریور 1392 توسط 313

اي فاطمه معصومه، اي شفيعه محشر و اي خاتون‌ دين‌پناه. تو در پيشگاه خداوند مقام و شأن والايي داري و به همين خاطر دست نياز به سويت دراز مي‌کنيم و مي‌گوييم: «يا فاطمة اشفعي لي في الجنة» ا

يا فاطمه معصومه، اي شفيعه محشر و اي خاتون‌ دين‌پناه. تو در پيشگاه خداوند مقام و شأن والايي داري و به همين خاطر دست نياز به سويت دراز مي‌کنيم و مي‌گوييم: «يا فاطمة اشفعي لي في الجنة»

اينجا حرم اهل بيت سلام الله عليهم است

جماعتي از شهر ري قصد زيارت امام را كرده بودند. آنها، پس از پيمودن مسيري طولاني و تحمل رنج‌‌هاي فراوان، اكنون چند قدمي بيشتر تا ديدار امام فاصله نداشتند.

بالاخره با چهره‌هاي غبارآلود و خسته‌ رسيدند، اذن طلبيدند و امام هم اذن ورود دادند. نماينده آن گروه جلو آمد؛

- اي حجّت خدا! ما از اهل ري هستيم.

- مرحبا به برادران ما از اهل قم!

- (با صدايي رساتر) ما جماعتي از اهل ري هستيم.

- مرحبا به برادران ما از اهل قم!

چند بار ديگر هم خود را معرفي كردند، اما جوابي نشنيدند مگر «مرحبا به برادران ما از اهل قم».

تعجّب كرده بودند؛

- نكند اشتباهي از ما سرزده و حضرت از ما ناراحت شده‌اند. نكند …

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

زيارتش بهانه نمى خواهد !

16 شهریور 1392 توسط 313

سرت را به شيشه پنجره تكيه داده اى. ماشين از پليس راه مى گذرد و هر لحظه به شهر نزديك تر مى شود، دلت بهانه مى گرفت، هواى او را كرده بود كه پا در سفر گذاشتى از لحظه اى كه ساك را بسته اى و راه افتاده اى هر لحظه بى تابتر شده اى از بلنداى جاده به شهر خيره مى شوى نگاهت از روى ساختمان ها مى گذرد. چشمان تشنه ات در التهاب عطش مى سوزند. چيزى را مى كاوند كه خود نمى دانى، دلت گواهى روشنى مى دهد. در تابش نور آفتاب تشعشع خيره كننده «گنبد طلايى» حرمش چشمانت را به آتش مى كشد. نگاه تشنه ات بر روى گنبد قفل مى شود، مى ماند. گويى به آنچه مى طلبيده رسيده است…

مطاف ملائكه الله

جذبه محبت كريمه، امان فكر كردن به غير را از تو گرفته است. هنوز نگاهت خيره به گنبد است و «گلدسته ها» كه آواى «ربنا» از قنوتشان جارى است. توان ايستادن ندارى، تا لحظه اى ديگر بر دروازه حرمش خواهى بود.

بيقرار، بيخود از خود، دل هواى پرواز مى كند، بى تاب از ماندن. چششم ها بهانه باريدن مى گيرند. زبان زمزمه نيايش پيدا مى كند و دست هايت تشنه قنوت دعا مى شوند. ضرباهنگ قلبت با پايت درهم مى آميزد, كسى تو را به خود مى خواند…

صفحات: 1· 2

 2 نظر

"الو خداااااااا !!!!"

16 شهریور 1392 توسط 313

ﺍﻟﻮ؟

ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟


ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ


ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ


ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ


ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼ‌ﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ


ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ، ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟


ﺍﻟﻮ ….


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺗﻠﻔﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ


ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

نگاه خدا

16 شهریور 1392 توسط 313

چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند در تمام مدت سرش بالا نیامد…

نگاهش هم به زمین دوخته بود..

خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..

گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!!!!


شهید عبدالحمید دیالمه

به نقل از وبلاگعبدالحمید دیالمه

کی قرار است قلبمان ایمان بیاورد به : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنواإِن تَتَّقُوا اللَّهَيَجعَل لَكُم فُرقانًا وَيُكَفِّر عَنكُم سَيِّئَاتِكُم وَيَغفِر لَكُم ۗ وَاللَّهُ ذُو الفَضلِ العَظيمِ﴿آیه 29 سوره انفال﴾

شاید این است راز آنکه بسیار زودتر تشخیص می داد ، کلاس ها و استادها خوبند، لازمند، تحقیق و کسب اطلاعات و آگاهی از اخبار دیروز و امروز باید باشند اما بسیاری همه ی اینها را دارند و در تشخیص های ناب شهید دیالمه می مانند شاید رازش همین است.

پی نوشت: پرواى از خداى متعال تقواست. اگر اين را كنار گذاشتيم و ترس مردم جايگزين شد، آنوقت فرقانى هم كه خداى متعال گفته، پيدا نخواهد شد؛ «ان تتّقوا اللَّه يجعل لكم فرقانا»؛ اين فرقان ناشى از تقواست؛ روشن شدن حقيقت براى انسان، دستاورد تقواست.

 نظر دهید »

لبخند بزن

15 شهریور 1392 توسط 313

 

لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند


و به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.


لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویایی خواهد بود.


لبخند بزن به آسمانی که برای لطافت زمین زیر پایش، اشک شوق جاری می سازد.


لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها…..


لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و جهان را زیبا می سازند.


لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش، لبخند را میهمان لبهایت می کند

 نظر دهید »

الو…! حاجی صدامو داری؟

06 شهریور 1392 توسط 313


همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید
همت همت مجنون
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده …
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی….
خواهرا و برادرا رو دارند قیچی می کنند…

داداش اینجا اوضاع خیلی خرابه، بدجور گیر کردیم تومیدون مین گناه، وضعیت قرمزه!

بچه ها دارند سعی میکنند اما فایده ای نداره
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند….
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره …
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گنــــاه می ده …
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان
فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ….
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا…
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه…….
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ….
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبـــــو میزنه

مهماتمون تموم شده!
کمک می خوایم حاجی …….
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو…….
همت همت مجنون

4998808212230525250

 نظر دهید »

روزی که از شهـدا عیـدی گرفتــم

06 شهریور 1392 توسط 313

سلام…
من تا ۱۵ سالگی اصلا چادر نمی ذاشتم وهیچ علاقه ای هم به چادر گذاشتن نداشتم…!!

فقط به اصرار پدرم از سن ۱۶ سالگی چادری شدم…

اما وقتی چـادر گذاشتم دوستای چادری پیدا کردم وحالا شاید تقریبــا ۹۸ درصد از دوستام چادری و با حجاب کامل هستن ؛ چـون من بعد از اینکه دو سال از چادری شدنم گذشت یک سفری به سرزمین نور(منطقه عملیاتی جنوب کشور) رفتـه بـودم , فضـای اونجـا , حــال و هوای اون مکان و اون جاذبه ای که داشت باعث شد در قبال چادری که روی سـرم بود یه حـس مسئـولیت پیــدا کنم…

cscs

اونجا فهمیدم که این حرف شهدا که گفتن خواهرم سیاهی چادرت به سرخی خون ما می ارزد یعنی چی!!! اونجا فهمیدم که شهدا واسه چی رفتن…!! ازینکه دوست نداشتم چادر بذارم شرمنده شده بودم…
من اون سال عید رفتم میهمانی شهدا و شهدا کار خودشونو کردن و بهترین عیدی رو که حجاب کامل کامل وعلاقه ی قلبی به این حجاب بود رو بهم دادن…
من حجابم عشق به چادرم رو مدیون شهدا هستم وحالا دیگه این چادر رو که حجاب حضرت زهرا (س) هست رو با هیییییچ چیز عوض نمی کنم,با هیچ چیز…

 نظر دهید »

عذاب

06 شهریور 1392 توسط 313

عذاب فقط این نیست که طوفانی به پا شود و تو از کشتی نجات جابمانی

عذاب فقط این نیست که دست وپا بزنی در موج های دریا

به خاطر پرستیدن تکه های چوب

عذاب فقط صاعقه ای نیست که قبلش هشدارش را داده باشند

عذاب فقط سیل و زلزله ی قرن ها پیش نیست

عذاب فقط مال گذشته ها نیست

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

رهبرم...

06 شهریور 1392 توسط 313

 

رهبرم, برای افسران جوانت دعا کن
رهبرم, تو با چشمان نازنینت دوردستی را میبینی که من حتی با فکرم

نمیتوانم به آنجا دست پیدا کنم؛

پس خوشحالم دل و دینم را تکیه داده ام به ولایت تو…

رهبرم, برای افسران جوانت دعا کن.

تا آخر عمر ناچیزم پاسدار ولایت فقیه خواهم ماند.

 

 1 نظر

با خشونت هرگز…

04 شهریور 1392 توسط 313

به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم…
سومی می لرزید…
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود…
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید…
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را…

صفحات: 1· 2

 1 نظر

دولت...

04 شهریور 1392 توسط 313


 

اگر از گناه “مطهری"، “رجایی” هست که “بهشتی” شوی


اگر “با هنر” شهادت آشنایی ، “مفتح” درهای بهشت خواهی شد



اگر با “همت” تقوا پیشه کنی، “صیاد” دلها می گردی!

 

 نظر دهید »

چادر باید زهرایی باشد...

04 شهریور 1392 توسط 313

از دختر جوان و چادری پرسيدند :

از چه نوع آرايشى استفاده مى كنى ؟ گفت : اينها رو به كار مى برم :
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺑراى لبانم ……….. رﺍﺳﺘگويى

براى صدايم ……….. ذكر الله

براى چشمانم ………. ﭼشم پوشى از حرامات

ﺑراى ﺩﺳﺘانم …….. كمك و يارى به مستمندان

براى پاهايم ……… ايستادن براى نماز

براى قامتم ……….. سجده بردن براى الله

براى قلبم…………حب الله

ﺑراى عقلم ……… ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ

براى خودمم ………. ايمان به وجود الله

در آینده ای نزدیک گاهی به دور و برت بینداز

یک وقت هایی می شود که خودت را تنها چادریِ کلِ خیابان می بینی

لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:

خــــدایــــا!!

ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.

شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی..

 نظر دهید »

آلزایمر

04 شهریور 1392 توسط 313

چمدانش را بسته بودیم

با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود

یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،

کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش

چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی

گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم

یک گوشه هم که نشستم

نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه !

گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند

گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد:

آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم

اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

آنگاه که...

04 شهریور 1392 توسط 313

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،

می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟

  سهراب سپهری

 

 

 1 نظر

دلنوشته/ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ: کـربـــلا!

03 شهریور 1392 توسط 313

حسیــن جان!

ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ : آب-آتش-خاک-هوا

آبـــی کـه ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﻧﺪ

آتشی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎﻫﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ

خاکی ﮐﻪ ﺷﺪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺩﺭﺩﻫﺎ

ﻭهــوائـی که عمریست افتاده بر دلها

ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ: کـربـــلا

درد نوشت:کوفیان نه شاخ داشتند، نه دم ! امام حسین را هم دوست داشتند. راست میگفتند! اما کدام حسین را ؟ حسینی که آنها در ذهن خود ساخته بودند، با حسینی که ولی الله بود، فرق داشت! خیلی فرق داشت!!!

وقتی حسین را برای خودت بخواهی و بوی “من” ات بلند شود ؛ آنوقت است که دوستش داری اما به رویش شمشیر میکشی! چون مفعول “من” است ، ” او ” نیست! یعنی او را به خاطر خودت میخواهی!

استاد میگفت خیلی وقتها ” من ” به حساب خودم دارم برای ” او ” کار میکنم، اما عنانم دست شیطان است و خود بیخبرم …

امام زمان ظهور میکند و ” من ” میفهمم که …

حالا دیگر تعجب نمیکنم که چطور
دوستش داشتند اما به رویش شمشیر کشیدند …

اللهم اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین علیه السلام…

یعنی آبرویم باش حسین…

 1 نظر

دلنوشته/ پایان بیدادها

02 شهریور 1392 توسط 313

 

 

جَبّارُ الجَبابُرَه،عَظیمُ العُظَماء،کَبیرُالکُبَراء،سَیِّدُالسادات…

وقتی بیدادها ،بیداد می کنند و از همه جا و همه کس بیداد ببینی ….آن وقت صریخ المستصرخین را با تمام وجود می شناسی،

وقتی رنج در تمام نسوج جسم و جانت رسوخ کرد ،رنج خودت و دیگران،آنوقت قدر مُنَفِّس عن المکروبین را خوب می دانی.

وقتی به اضطرار می رسی،از همه جا و همه کس زانده و در فشارها نمی دانی چکنی،اجابت کننده ی دعای مضطران بهترین دوای تو است.

وقتی هیچ کس  و هیج کجا صدایت شنیده نمی شود،آن اَسمَعُ السامعین منتظر ندای توست،

وقتی به چشم کسی دیده نمی شوی و آرام و خاموش در تنهایی خودت هستی،آن اَبصَرُالناظرین نظاره گر توست.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3

درباره وبلاگ

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات

  • همه
  • سین یعنی سلامتی
  • حرفهای خودمونی
  • اخلاق
  • سیاسی
  • علمی
  • اجتماعی
    • زندگی
      • آشپزخونه من
      • نکات خانه داری
  • روانشناسی
    • مشاوره
  • احکام
  • پژوهشی
  • خبر خبر
  • پاتوق کتاب
  • چفیه خاکی
  • جام ولا
  • 30نما
  • شبهه
  • تاریخ نگاری
    • مناسبت روز
  • تصویر روز
  • معرفی نرم افزار
  • معرفی نرم فزار
  • خاطره نویسی

امکانات وب

كد تقويم

قالب وبلاگ


حرم فلش - ساعت فلش برای وبلاگ و سایت

آمارگیر

آمارگیر

قالب وبلاگ

آهنگ وبلاگ

نماز حاجت
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس